![]() | ||
![]() |
مقالات | سخنراني ها | شبکه سلام | موبايل | انتشارات | محصولات نرم افزاري | ليست پاسخ ها |
![]() |
تاريخ: 06 تير 1391 |
![]() |
|
آيا كسى از مسلمانان، منكر عقيده مهدويت شده است؟ | ||
شبهه ابن خلدون پاسخ و نقد و ارزيابى: الف: تصريح ابن خلدون به صحيح بودن بعضي از احاديث مهدويت ب: تواتر احاديث مهدويت، از ديدگاه اهل سنت منكر احاديث متواتر كافر و فاسق است ج: قاعده تقديم جرح بر تعديل ابن خلدون صلاحيت تعضيف روايات را ندارد كلمات منكرين بعد از ابن خلدون شبهات رشيد رضا شبهه اول: (تعارض روايات مهدويت) پاسخ ناصر الدين الباني شبهه دوم: ( احاديث مهدويت، تنها از طريق شيعه نقل شده است) پاسخ ناصر الدين الباني به اين شبهه شبهه سوم: (نقل نشدن احاديث مهدويت درصحيح بخاري و مسلم) پاسخ اول: يافت نشدن حديثي در صحيحين دليلي بر ضعف آن نمي باشد پاسخ دوم: حديثي در صحيحين به حضرت مهدي اشاره كرده است پاسخ سوم: روايتي در صحيح مسلم بوده و تحريف شده است پاسخ چهارم: آيا احاديث صحيح فقط در صحيح بخاري و مسلم يافت ميشود؟ شبهه چهارم: (اعتقاد به مهدويت؛ آثار منفي را به دنبال دارد) پاسخ شبهه پنجم: (خرافي بودن عقيده مهدويت) پاسخ شبهات احمد امين مصري پاسخ عبد المحسن العباد به اين گفته احمد امين وجود آثار منفي براي اعتقاد به مهدويت پاسخ عبد المحسن العباد به اين گفته احمد امين شبهه محمد فريد وجدي پاسخ دسته بندي روايات مهدويت دسته اول: احاديثي كه حضرت مهدي عليه السلام را همنام پيامبر ميداند دسته دوم: احاديثي كه نزول حضرت عيسي را در زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام بيان ميكند دسته سوم: احاديثي كه در آنها اوصافي از حضرت مهدي و از حالات زمان ظهور آن حضرت؛ بيان شده است دسته چهارم: احاديثي كه حضرت مهدي را از عترت پيامبرصلياللهعليه وآله و يا از فرزندان حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ شمرده اند بررسي سندي دسته پنجم: احاديثي كه سجاياي اخلاقي حضرت مهدي را مثل سجاياي اخلاقي پيامبر صلي الله عليه و اله مي داند **************** آيا كسى از مسلمانان، منكر عقيده مهدويت شده است؟ سؤال كننده: احمد ولى توضيح سؤال: با اين كه اعتقاد به مهدويت از جمله باورهاى است كه همه مسلمانان بر آن پايبند هستند، و انتظار آمدن موعود كه عدل و داد را در سراسر عالم فراگير خواهد كرد، از اعتقادات تمام اديان الهى است و ريشه در آيات و روايات متواتر شيعه و سنى دارد؛ اما در اين ميان، تعداد اندكى از نويسندگان سنى مذهب به انكار اين اصل اعتقادى و باور دينى پرداخته و در آن ترديد كردهاند؛ از جمله اين افراد مىتوان از ابن خلدون، محمد عبده، رشيد رضا، احمد امين مصرى، محمد فريد وجدى، محمد محيى الدين عبد الحميد نام برد؛ اينان با طرح چند ادعاى كلى تلاش كردهاند كه اصل باور مهدويت را زير سؤال ببرند و مردم را دچار ترديد نمايند. ما در اين مقاله تلاش مىكنيم، ادعاى اين افراد را طرح و سپس نقد نماييم. شبهه ابن خلدون: ابن خلدون اگر چه در ابتدا موضوع مهدويت و اقتدا كردن حضرت عيسى عليه السلام به حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف را مشهور بين تمام مسلمانان در گذر زمانها مىداند و حتى قبول كرده است كه عدهاى از ائمه حديث، احاديث مهدويت را از تعدادى از صحابه روايت كردهاند؛ ولى سپس اقوال منكرين را با استناد به قاعده رجالى «الجرح مقدم على التعديل» ترجيح داده و تلاش مىكند كه باور مهدويت را زير سؤال ببرد. وى در اين باره مىگويد: اعلم أن في المشهور بين الكافة من أهل الإسلام على ممر الأعصار أنه لا بد في آخر الزمان من ظهور رجل من أهل البيت يؤيد الدين ويظهر العدل ويتبعه المسلمون ويستولي على الممالك الإسلامية ويسمى بالمهدي... و أن عيسى ينزل من بعده فيقتل الدجال أو ينزل معه فيساعده على قتله ويأتم بالمهدي في صلاته... إن جماعة من الأئمة خرجوا أحاديث المهدي منهم الترمذي وأبو داود والبزار ابن ماجة والحاكم والطبراني وأبو يعلى الموصلي وأسندوها إلى جماعة من الصحابة مثل علي وابن عباس وابن عمر وطلحة وابن مسعود وأبي هريرة وأنس وأبي سعيد الخدري وأم حبيبة وأم سلمة... ربما يعرض لها المنكرون كما نذكره إلا أن المعروف عند أهل الحديث أن الجرح مقدم على التعديل فإذا وجدنا طعنا في بعض رجال الأسانيد بغفلة أو بسوء حفظ أو ضعف أو سوء رأي تطرق ذلك إلى صحة الحديث وأوهن منها. بدان كه در مشهور بين تمام مسلمانان در گذر زمانها اين است كه: لازم است در آخر الزمان، مردى از اهل بيت ظهور، دين را تأييد و عدل را آشكار كند؛ مسلمانان از او تبعيت كنند و او بر ممالك اسلامى مستولى و مهدى ناميده مىشود... و عيسى در نماز بر او اقتدا كند... و عدهاى از ائمه حديث مثل: ترمذى و ابو داود و ابن ماجة و وحاكم نيشابورى و طبرانى و ابو يعلى موصلى؛ احاديث مهدويت را از تعدادى از صحابه مثل: امير المؤمنين على عليه السلام و ابن عباس و ابن عمر و طلحة و ابن مسعود و ابوهريره و انس و ابو سعيد خدرى وام حبيبه و ام سلمه و... روايت كردهاند؛ ولى چه بسا بر اين (قول مشهور) قول منكرون عارض مىشود، و در نزد اهل حديث، معروف و مشهور اين است كه: « جرح مقدم بر تعديل است»، وقتى كه ما در بعضى از رجال سندهاى اين احاديث، غافل بودن و يا سوء حافظه و يا سوء نظر را يافتيم، به صحت حديث ضربه وارد مىكند و موجب ضعف حديث مى شود. إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص311 ـ 312، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. پاسخ و نقد و ارزيابى: در نقد و ارزيابى ديدگاه ابن خلدون چند نكته قابل توجّه و اهمّيت است: الف: تصريح ابن خلدون به صحيح بودن بعضي از احاديث مهدويت: از ميان رواياتى كه خود وى نقل كرده ـ كه آن هم تعداد اندكى از روايات مهدويت هستندـ دستكم چهار روايت، بنابر تصريح خود ابن خلدون يا بنابر نقلى كه از ديگران كرده است، اسناد خوب و قابل قبولى دارند: 1. اما الترمذى فخرج هو و ابوداود بسنديهما الى ابن عباس من طريق عاصم بن ابى النجود احدالقراء السبعه الى زرّ بن حبيش عن عبدالله بن مسعود عن النبى(ص): لو لم يبق من الدنيا الايوم لطول الله ذلك اليوم، حتى يبعث الله فيه رجلاً منى أو من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي. اما ترمذى و ابو داوود با سند خودشان از ابن عباس از طريق عاصم بن ابى النجود كه يكى از قاريان هفتگانه است، نقل كرده اند و وى از زرّ بن حبيش و او از عبدالله بن مسعود نقل كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و اله فرمودند: اگر از دنيا يك روز بيشتر باقى نماند، خداوند آن روز را طولانى مى كند تا اينكه خداوند؛ مردى از من يا از اهل بيت من را كه اسم او اسم من و اسم پدر او اسم پدر(پسر) من است را بر مىانگيزد. ابن خلدون سپس براى تأييد صحت روايت ابو داوود چنين آورده است: هذا لفظ أبي داود وسكت عليه وقال في رسالته المشهورة إن ما سكت عليه في كتابه فهو صالح. اين لفظ ابو داود است و بر اين لفظ ساكت مانده (چيزى درباره آن نگفته) و در رساله مشهورش گفته است كه در باره هر چيزى كه در كتابش ساكت بود، آن چيز صلاحيت دارد (حديث صحيح است.) سپس ابن خلدون مىافزايد: و كلاهما حديث حسن صحيح. هر دوى اينها حديث حسن و صحيح هستند. إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص312، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. 2. ما رواه الحاكم من طريق سليمان بن عبيد، عن ابى الصديق الناجى عن رسولالله قال: يخرج اخر امتى المهدى يسقيه الله الغيث، و تخرج الارض نباتها، و يعطى المال صحاحاً وتكثر الماشية وتعظم الأمة يعيش سبعا أو ثمانية يعنى حججا. آنچه كه حاكم نيشابورى از طريق سليمان بن عبيد از ابو الصديق الناجى از رسول الله صلى الله عليه روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند: در آخر امت من، مهدى، خروج مى كند؛ خداون باران را بر او نازل مى كندو زمين گياهانش را خارج مىكند و مال را به طور صحيح مىدهد و چهرپايان زياد مى شوند و امت بزرگ و عزيز مىشوند و حضرت مهدى؛ هفت سال يا هشت سال زندگى مىكند. ابن خلدون پس از ذكر اين حديث، قول حاكم نيشابورى را آورده كه وى اين حديث را صحيح دانسته است: وقال فيه حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه مع أن سليمان بن عبيد لم يخرج له أحد من الستة لكن ذكره ابن حبان في الثقات ولم يرد أن أحدا تكلم فيه حديث. حاكم نيشابورى در باره اين حديث گفته است كه اين حديث صحيح است با اينكه بخارى و مسلم آن را نياورده آند؛ با اينكه هيچ كدام از صحاح ششگانه حديثى را از سليمان بن عبيد نياوردهاند، ولى ابن حبان وى را در كتاب «الثقات» آورده است و نيامده است اينكه كسى درباره(در مذمت) او حرفى زده باشد. إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص316، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. 3. و رواه الحاكم ايضاً من طريق عوف الاعرابى عن ابى الصديق الناجى عن ابى سعيد الخدرى قال: قال رسول الله: لا تقوم الساعة حتى تملأ الارض جوراً و ظلماً و عدواناً، ثم يخرج من اهل بيتى رجلٌ يملأها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً. و حاكم نيشابورى همچنين از طريق عوف الاعرابى عن ابى الصديق الناجى عن ابى سعيد الخدرى كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه واله فرمودند: قيامت برپا نمىشود تا اينكه زمين از ظلم و ستم و دشمنى پر شود، سپس از اهل بيت من مردى خروج مى كند كه زمين را از عدل و داد پر مى كند همچنانكه از ظلم و ستم و دشمنى پر شده است. وى بعد از ذكر اين حديث مىنويسد: وقال فيه الحاكم: هذا صحيح على شرط الشيخين و لم يخرجاه. حاكم نيشابورى گفته است: اين حديث صحيح است بنابر بر شرط بخارى و مسلم با اين كه آن را نياورده اند. إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص316، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. 4. ثم رواه ابوداود من رواية ابى خليل عن ابى عبدالله بن الحارث عن ام سلمه... و رجاله رجال الصحيحين لا مطعن فيهم و لا مغمز. سپس ابو داوود از روايت ابوخليل از ابوعبد الله بن الحارث از ام سلمه... و رجال سند آن، رجال صحيحين است كه طعنه اى برآن نيست. إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص316، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. از ميان تعداد اندك روايتى كه ابن خلدون نقل كرده، دستكم اين چهار مورد را يا خود او يا صاحب نظران ديگر كه وى از آنها نقل كرده است، به سلامت و درستى اسانيد آنها اذعان كردهاند، و اگر نبود جز همين چند روايت صحيح كه به طور طبيعى با ديگر احاديث ضعيف تأييد شدهاند، براى اثبات موضوع مهدويت كفايت مىكرد؛ چون بسيارى از موضوعات ديگر اعتقادى، با همين مقدار قابل اثبات هستند. البته ذكر اين نكته اهمّيت دارد كه از ميان صدها، بلكه هزاران روايتى كه در منابع گوناگون شيعه و اهل سنّت نقل شده، بيان چند روايت و نقد و بررسى آنها و داورى بر اساس همان چند حديث و به ايجاد ترديد و تشكيك پرداختن، خالى از دقّت علمى است و در نزد اهل نظر كار عالمانهاى نيست. ب: تواتر احاديث مهدويت، از ديدگاه اهل سنت: در جاهاى متعددى، بسيارى از دانشمندان و صاحب نظران اهل سنّت، به تواتر روايات مهدويت تصريح كردهاند، با اثبات اين تواتر، ديگر جايى و ضرورتى براى بررسى اسناد روايات، باقى نمىماند و صرف تواتر يك خبر در يك موضوع، يقينى بودن آن را اثبات مىكند. در همين زمينه، ابن تيميه مىگويد: وأيضا فالخبر الذى رواه الواحد من الصحابة والإثنان إذا تلقته الأمة بالقبول والتصديق أفاد العلم عند جماهير العلماء ومن الناس من يسمى هذا المستفيض. خبرى كه يكى از صحابه يا دو تا از آنان آن را نقل كرد و امت آن را تلقّى به قبول كرد، نزد همة عالمان علم آور است و برخى از مردم به اين خبر مستفيض گويند. ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد بن عبد الحليم (متوفاي 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج18، ص70،تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية. ملاحظه مىشود ابن تيميه كه در علوم حديث مورد قبول اهل سنّت است، نقل حديثى به وسيلة يك يا دو نفر از صحابه را كه همراه با تلقّى قبول آن از سوى امت باشد، علم آور مىداند، حال جاى اين پرسش هست كه احاديث مهدويت كه دست كم سى نفر از صحابه آن را ذكر كردهاند، چگونه علم آور نيست؟ و حتى خود ابن خلدون نيز در ابتداى اين مبحث، تصريح كرده است كه امّت اسلامى در تمام قرون به مهدويت معتقد بودهاند: اعلم أن في المشهور بين الكافة من أهل الإسلام على ممر الأعصار أنه لا بد في آخر الزمان من ظهور رجل من أهل البيت يؤيد الدين ويظهر العدل ويتبعه المسلمون ويستولي على الممالك الإسلامية ويسمى بالمهدي... بدان كه در مشهور بين تمام مسلمانان در گذر زمانها اين است كه لازم است در آخر الزمان، مردى از اهل بيت ظهور، دين را تأييد و عدل را آشكار كند؛ مسلمانان از او تبعيت كنند و او بر ممالك اسلامى مستولى و مهدى ناميده مىشود... إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص311، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. در تكميل اين قسمت، از باب نمونه به گفتههاى چند نفر از بزرگان اهل سنّت كه به تواتر احاديث مهدويت تصريح كردهاند، اشاره مىكنيم: 1. قرطبى در تفسير خود مىنويسد: تواترت على أن المهدي من عترة رسول الله صلى الله عليه وسلم فلا يجوز حمله على عيسى والحديث الذي ورد في أنه لا مهدي إلا عيسى غير صحيح قال البيهقي في كتاب البعث والنشور: لأن راويه محمد بن خالد الجندي وهو مجهول يروى عن أبان بن أبي عياش وهو متروك عن الحسن عن النبي صلى الله عليه وسلم وهو منقطع والأحاديث التي قبله في التنصيص على خروج المهدي وفيها بيان كون المهدي من عترة رسول الله صلى الله عليه وسلم أصح إسنادا. احاديث متواتر است بر اينكه مهدى ازعترت رسول خدا صلى الله عليه و اله است، پس جائز نيست حمل نمودن آن بر حضرت عيسى و حديثى كه در آن امده است كه مهدى نيست مگر همان عيسى، صحيح نيست. بيهقى در كتاب «بعث و نشور» گفته است: از آنجائى كه روايت محمد بن خالد جندى مجهول است، او اين روايت را از ابان بن ابى عياش نقل كرده كه روايات او از حسن (بصري) حديثش ترك مىشود و روايت حسن از رسول خدا (ص) منقطع است. اما احاديثى كه قبل از آن تصريح بر خروج مهدى دارد با اين مضمون كه مهدى از عترت رسول خدا صلى الله عليه و اله مىباشد، از نظر سند صحيحتر هستند. الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج8، ص122، ناشر: دار الشعب – القاهرة. 2ـ «مزي» در كتاب تهذيب الكمال مىنويسد: قال أبو الحسن الابري: قد تواترت الاخبار استفاضت بكثرة رواتها عن المصطفى صلى الله عليه وسلم، يعني في المهدي، وأنه من أهل بيته، وأنه يملك سبع سنين ويملا الأرض عدلا، وأنه يخرج عيسى بن مريم فيساعده على قتل الدجال ابو الحسن ابرى گفته است: احاديث متواتر است و راويان زيادى از حضرت مصطفى صلى الله عليه و اله در اين باره؛ يعنى درباره مهدى كه او از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و اله مىباشد، نقل كردهاند و اين كه او هفت سال بر روى زمين حكومت، زمين را از عدل و داد پر مىكند و اينكه حضرت عيسى خروج مىكند و حضرت مهدى را بر كشتن دجال كمك مىكند. المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن ابوالحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج25، ص149، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. 3ـ ابن حجر عسقلانى نيز همين كلام «ابو الحسن الابري» را آورده است و آن را رد نكرده است: العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج9، ص126، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م. 4ـ «بن باز» ـ مفتى اعظم سابق عربستان سعودى ـ مىگويد: أمر المهدي معلوم و الأحاديث فيه مستفيضة، بل متواترة و قد حكي غير واحد من أهل العلم تواترها و هي متواترة تواترا معنويا، لكثرة طرقها و اختلاف مخارجها و صحابتها و رواتها و ألفاظها، فهي ـ بحق ـ تدل علي أن هذا الشخص الموعود به أمره ثابت و خروجه حق. قضيه مهدويت، قضيه روشنى است، احاديث در اينباره مستفيض و بلكه متواتر هستند و عده زيادى از اهل علم تواتر آنرا قائل شدهاند و اين احاديث؛ متواتر معنوى هستند؛ زيرا طرق، سند، الفاظ و راويان آن متعدد هستند و اين احاديث حقيقتا دلالت مىكنند بر اينكه اين شخص وعده داده شده و حكومتش ثابت و خروجش حق است است. مجلة الجامعة الإسلامية بالمدينة المنورة، العدد 3، السنة الأولي 1388، في ذيل محاضرة عبد المحسن العباد. 5ـ «رابطة العالم اسلامي» كه در حقيقت مركز فرهنگى وهابيت است، در ماه مى سال 1976 ميلادى رسماً اعلام كرد: فإنّ الاعتقاد بظهور المهدي يعتبر واجباً علي كل مسلم و هو جز من عقائد أهل السنة و الجماعة و لا ينكر ذلك إلاّ كلّ جاهل أو مبتدع. اعتقاد به ظهور مهدى، يك امرى است واجب بر همه مسلمانان. و عقيده اين، جزء عقائد اهل سنت و جماعت است و جز جاهل و بدعتگذار، كسى نمىتواند اين عقيده را انكار كند. من الرسالة المؤرخة في 21 مايو 1976 التي جات بتوقيع مدير المجمع الفقهي الإسلامي محمد منتظر الكناني منكر احاديث متواتر كافر و فاسق است نظرات تعدادى از علماى اهل سنت را در متواتر بودن احاديث مهدويت دانستيم، بد نيست كه نظريه عدهاى ديگر از علماى اهل سنت را در باره انكار حديث متواتر بدانيم: 1. محمد ابن عبد الوهاب در رساله خود منكر حديث متواتر را فاسق شمرده: ... ومن أنكر ذلك فقد أنكر المتواتر وحال منكره معلوم أقل مراتبه أن يكون فاسقاً. ... و كسيكه آن را انكار كند، پس متواتر را انكار كرده است و حالى منكر متواتر معلوم است و كمترين مراتب آن اين است كه فاسق است. محمد بن عبد الوهاب (متوفاي 1206 هـ)، رسالة في الرد على الرافضة، ج1، ص41، تحقيق: الدكتور / ناصر بن سعد الرشيد، ناشر: مطابع الرياض، الرياض، الطبعةالأولى. 2. در كتاب« الفتاوى الهنديه» نيز آمده است: وَمَنْ أَنْكَرَ الْمُتَوَاتِرَ فَقَدْ كَفَرَ. وكسيكه متواتر را انكار كند، كافر شده است. نظام وجماعة من علماء الهند، الفتاوى الهندية في مذهب الإمام الأعظم أبي حنيفة النعمان، ج2، ص265، ناشر: دار الفكر، 1411هـ - 1991م. جالب است كه برخي از علماى سنى تصريح كردهاند كسى كه منكر ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف شود، كافر شده است. عن جابر بن عبد الله رضي الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم من أنكر خروج المهدي فقد كفر بما أنزل على محمد صلى الله عليه وسلم ومن أنكر نزول عيسى ابن مريم عليه السلام فقد كفر ومن أنكر خروج الدجال فقد كفر. از جابر بن عبد الله نقل شده است كه رسول خدا فرمود: هر كس خروج مهدى را انكار كند، به درستى كه كافر شده به آن چه كه بر محمد (ص) نازل شده است. هر كس نزول عيسى بن مريم و خروج دجال را منكر شود، كافر شده است. الكشميري الهندي، محمد أنور شاه (متوفاى1352هـ)، التصريح بما تواتر في نزول المسيح، ج1، ص242، تحقيق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب، الطبعة: الرابعة، 1402هـ - 1982م حال با توجّه به ادّعاى تواترى كه در سخنان عده اى از علماى اهل سنت موجود است و عدهاى نيز منكر احاديث متواتر را فاسق يا كافر دانستهاند، آيا ترديد يا انكار احاديث مهدويت مىتواند قابل قبول باشد؟ ج: قاعده تقديم جرح بر تعديل: ابن خلدون براى تقويت ديدگاه خود در تضعيف احاديث امام مهدى، گفته است: والجرح مقدم على التعديل. جرح و تضعيف اسناد حديث، بر تصحيح و تأييد آن اسناد مقدّم است. إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص312، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. در توضيح اين مطلب به اختصار بايد گفت: در علم الحديث، بحثى مطرح است كه اگر يك راوى به وسيله برخى نكوهيده، و از طرف برخى ديگر ستوده شود و به عبارت علمى، اگر تعارض بين جرح و تعديل پديد آمد، چه بايد كرد؟ در حل اين تعارض، چند قول را آورده اند كه سيوطى آنها را آورده است، يكى از آن اقوال، همان است كه ابن خلدون به آن اشاره كرده است: (وإذا اجتمع فيه) أي الراوي (جرح) مفسر (وتعديل فالجرح مقدم) ولو زاد عدد المعدل هذا هو الأصح عند الفقهاء والأصوليين. وقتى كه دريك راوى، جرح تفسير كننده و تعديل، با هم جمع شوند، جرح بر تعديل، مقدم است اگر چه تعداد تعديل كنندهها بيشتر باشد، اين قول، در نزد فقها و اصوليين، صحيح تر است. السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، ج1، ص309، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف، ناشر: مكتبة الرياض الحديثة - الرياض. امّا بايد گفت: در كنار اين قول، چند قول ديگر نيز وجود داردكه يكى از آنها اين است كه: اگر تعداد تعديل كنندهها بيشتر باشد، قول تعديل كننده مقدّم است و سيوطى اين قول را نيز آورده است: وقيل إن زاد المعدلون قدم التعديل. و گفته شده كه اگر تعداد تعديل كنندهها بيشتر باشد، قول تعديل كننده مقدّم است. السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، ج1، ص310، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف، ناشر: مكتبة الرياض الحديثة - الرياض. از اين گذشته؛ بعضى از كسانى هم كه ديدگاه اوّل (تقديم جرح بر تعديل) را قبول كردهاند آن را به صورت مطلق و كلّى نپذيرفتهاند؛ همچانكه سيوطى از ابن ابن دقيق العيد نقل كرده است كه وى بر اين قاعده قيد زده است: وقيده ابن دقيق العيد بأن يبنى على أمر مجزوم به لا بطريق اجتهادي كما اصطلح عليه أهل الحديث في الاعتماد في الجرح على اعتبار حديث الراوي بحديث غيره والنظر إلى كثرة الموافقة والمخالفة. و ابن دقيق العيد، اين امر را مقيد كرده است، به اين صورت كه بايد علت جرح امرى قطعى باشد و نه اينكه شخصى با اجتهاد خود او را جرح كرده باشد، همانطور كه اهل حديث نيز اينچنين قراردادى بين خود دارند كه روايت يك شخص را به خاطر (موافقت يا مخالفت با)روايات ديگر جرح كرده و يا نظر به كثرت موافقت و مخالفت مىكنند (و به اين دليل، به صورت اجتهادى حكم به جرح يا عدم آن مىكنند) السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، ج1، ص309، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف، ناشر: مكتبة الرياض الحديثة - الرياض. در اين جا مناسب است سخنى را از سبكى شافعى در تحليل و توضيح چگونگى قبول جرح در مورد راويان احاديث ذكر كنيم كه چگونه او اين خطر را احساس مىكرده است: فإنك إذا سمعت أن الجرح مقدم على التعديل ورأيت الجرح والتعديل وكنت غرا بالأمور أو فدما مقتصرا على منقول الأصول حسبت أن العمل على جرحه فإياك ثم إياك والحذر كل الحذر من هذا الحسبان بل الصواب عندنا أن من ثبتت إمامته وعدالته وكثر مادحوه ومزكوه وندر جارحه وكانت هناك قرينة دالة على سبب جرحه من تعصب مذهبى أو غيره فإنا لا نلتفت إلى الجرح فيه ونعمل فيه بالعدالة وإلا فلو فتحنا هذا الباب أو أخذنا تقديم الجرح على إطلاقه لما سلم لنا أحد من الأئمة إذ ما من إمام إلا وقد طعن فيه طاعنون وهلك فيه هالكون هرگاه شنيدى كه جرح مقدم است بر تعديل و جرح و تعديل را ديدى و فريب قاعده را خوردى و اكتفا كردى بر اصول ( قواعد) و گمان كردى كه بر حسب جرح بايد عمل كنى، برحذر باش كه بر طبق اى گمان خود عمل كنى، بلكه حق در نزد ما اين است كه هر كسى كه عدالتش ثابت شود و مدح كنندگان او زياد و جرح كنندگان او كم باشند و قرينهاى هم وجود داشته باشد كه سبب جرحش به سبب تعصّب مذهبى يا غير آن بوده، به جرح درباره او توجّه نكرده، بنا را بر عدالت او مىگذاريم. اگر اين باب گشوده شود و به طور مطلق جرح را بر تعديل مقدّم بداريم، هيچيك از راويان بزرگ، در امان نخواهند ماند؛ زيرا به هر حال درباره هر يك از آنان از طرف برخى افراد ايرادها و طعنهايى وارد شده است. وى از ابن عبدالبر نقل مىكند كه در اين باره گفته است: ثم قال أبو عمر... أن من ثبتت عدالته وصحت فى العلم إمامته وبالعلم عنايته لم يلتفت فيه إلى قول أحد إلا أن يأتى في جرحته ببينة عادلة تصح بها جرحته على طريق الشهادات ابن عبد البر گفته است...كسى كه عدالت او اثبات شده و پيشوايى او در علم، مورد قبول باشد... به سخن هيچكس دربارهاش توجّهى نمىشود، مگر جرح او با بينهاى عادل كه جرح يا سخن او صحيح باشد، به صورت شهادت اثبات شود. السبكي الشافعي، ابونصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاي 771هـ)، طبقات الشافعية الكبرى، ج2، ص9 ـ 10، تحقيق: د. محمود محمد الطناحي د.عبد الفتاح محمد الحلو، ناشر: هجر للطباعة والنشر والتوزيع، الطبعة: الثانية، 1413هـ. با توجّه به آنچه ذكر شد، روشن مىشود كه «الجرح مقدم على العديل» قاعده كلّى نيست كه بتوانيم در همه جا از آن استفاده كنيم. از اين رو اين استناد ابن خلدون به صورت عام غير قابل قبول است؛ به ويژه در مورد احاديث امام مهدى كه تضعيف وى از برخى از راويان آن، بيشتر جنبه تعصّبى و فرقهاى داشته كه همان گونه كه پيشتر ذكر كرديم، چنين جرحى نزد اهل نظر اعتبار ندارد. متأسفانه ابن خلدون حداقل در مورد 5 نفر از اين راويان بر اساس شيعى بودن داورى كرده كه عبارتند از: 1. قطن بن خليفه كه درباره او گفته است: وقطن بن خليفة وإن وثقه أحمد ويحيى ابن القطان وابن معين والنسائي وغيرهم إلا أن العجلي قال حسن الحديث وفيه تشيع قليل وقال ابن معين مرة ثقة شيعي. قطن بن خليفه را اگر چه احمدبن حنبل و يحيى ابن قطان وابن معين ونسائى وغير اينها توثيق كردهاند، ولى «عجلي» گفته است كه وى حسن الحديث است و در او كمى شيعه بودن است و ابن معين يك مرتبه اورا ثقه شيعه دانسته است. إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص313، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. 2. عمار الدُهْنى كه اسم وى را عمار الذهبى آورده و گفته است: مع ما ينضم إلى ذلك من تشيع عمار الذهبي وهو وإن وثقه أحمد وابن معين وأبو حاتم النسائي وغيرهم فقد قال علي بن المدني عن سفيان أن بشر بن مروان قطع عرقوبيه قلت في أي شيء قال في التشيع. بخارى ازوى حديثى نقل نكرده است با اينكه درباره عمار الذهبى تشيع او نيز منضم مىشود(ضعف وى را شديد مى كند) و اگر چه احمد وابن معين و ابو حاتم نسائى وغيراينها او را ثقه دانسته اند، ولى على بن مدنى عن سفيان نقل كرده است كه بشر بن مروان دو استخوان پاى او را قطع كرد، گفتم براى چه چيزي؟ گفت: به جهت تشيع او. إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص319، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. 3. هارون كه دربارة وى نيز آوردهاست: سكت أبو داود عليه وقال في موضع آخر في هارون هو من ولد الشعية. ابوداوود در باره وى سكوت كرده است و در جاى ديگر از كتابش گفته است كه او از فرزندان شيعه است. إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص314، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. 4. عبدالرزاق بن همام: و كان مشهوراً بالتشيع. فيه عبد الرزاق بن همام وكان مشهورا بالتشيع. در اين حديث عبد الرزاق بن همام است و او مشهور به تشيع است. إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص320، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. 5. يزيد بن ابى زياد كه وى را از بزرگان شيعه دانسته است: ويزيد بن أبي زياد... وقال محمد بن الفضيل من كبار أئمة الشيعة. يزيد بن أبى زياد... كه محمد بن فضيل در باره وى گفته كه او از بزرگان پيشوايان حديثى شيعه بوده است. إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص317، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. بنابراين نمىتوان به استناد اينكه يك راوى را با انگيزههاى فرقهاى و تعصّبى تضعيف كردهاند، اصل حديث را زير سؤال ببريم و از حجيت بيندازيم بدون توجّه به اينكه ديگران اين شخص را توثيق كردهاند. راستى اگر چنين روشى معمول شود، آيا مىتوان يك نفر از راويان احاديث اهل سنّت را از اين قاعده مستثنا دانست؟ كمتر راوى از راويان اهل سنت را مىتوان يافت كه يك يا چند نفر او را تضعيف نكرده باشند. و اگر بخواهيم قاعده «الجرح مقدم على التعديل» به صورت كلى و در باره تمام راويان سنى مذهب اعمال كنيم، روايتى براى استنباط احكام شرعى باقى نمىماند. در پايان اين قسمت، ذكر اين نكته خالى از فايده نيست و آن اينكه ابن خلدون كه در همين مقدّمه، صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتابهاى صحاح و سنن را مىستايد و آنها را مهمترين كتابهاى حديثى معرفى مى كند، شروط پذيرش راوى را به ويژه در صحيحين مقبول و معتبر نزد همه عالمان اهل سنّت مىشمارد: لأن الشروط التي اعتمدها البخاري ومسلم في كتابيهما مجمع عليها بين الأمة كما قالوه وشروط الطحطاوي غير متفق عليها... فلهذا قدم الصحيحان بل وكتب السنن المعروفة عليه لتأخر شرطه عن شروطهم ومن أجل هذا قيل في الصحيحين بالإجماع على قبولهما من جهة الإجماع على صحة ما فيهما من الشروط المتفق عليها. زيرا شروط پذيرش راوى كه بر آن، بخارى و مسلم دركتابشان اعتماد كردهاند، مقبول و معتبر و مجمع عليه در نزد همه عالمان اهل سنّت مى باشد، همچنانكه گفتهاند، ولى شروط طحطاوى متفق عليه نمى باشد...و براى همين صحيحين و كتابهاى سنن ديگر بر كتاب طحطاوى مقدم است، براى اينكه شرط طحطاوى در پذيرش روايت از شروط بخارى و مسلم و صاحبان سنن ديگر متأخر است و براى همين است كه در مورد صحيحين گفته شده است كه اجماع در مقبول بودن آنها وجود دارد به جهت اجماع در قبول شروط صحيحين كه متفق عليه است. إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص445، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. در اينجا بايد به ابن خلدون گفت كه گويا خبر ندارى كه تعدادى از اين راويان احاديث مهدى عليه السلام كه در اين بخش از كتاب شما جرح و تضعيف شدهاند، از رجال يكى از صحيحين يا هر دو صحيح هستند؛ مانند: 1. عكرمة بن عمار العجلى: ابن حجر در كتابش « تهذيب التهذيب» وى را از رجال صحيح بخارى و مسلم مىشمارد: خت م 4 البخاري في التعاليق ومسلم والأربعة عكرمة بن عمار العجلي أبو عمار اليمامي بصري الأصل. بخارى تعليقا و مسلم وچهار صحاح ديگر از عكرمة بن عمار العجلى أبو عمار يمامى كهاصليتش از بصره است، روايت كرده اند. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج7، ص232، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م. و همچنين كتاب «رجال صحيح بخاري» نيز وى را از رجال بخارى شمرده است: 1276 عكرمة بن عمار العجلي اليمامي كنيته أبو عمار. عكرمة بن عمار العجلى از يمامه است و كنيه اش ابو عمار است. الأصبهاني، رجال صحيح مسلم، أحمد بن علي بن منجويه أبو بكر( متوفاي: 428 ق)، رجال مسلم ج2، ص110، تحقيق عبد الله الليثي، ناشر: دار المعرفة - بيروت - الطبعةالأولى، 1407 ق. 2. يزيد بن ابن زياد الهاشمى: ابن حجر در كتاب تقريب التهذيب وى را از رجال بخارى و مسلم مىداند: 7717 يزيد بن أبي زياد الهاشمي... خت م. يزيد بن أبى زياد الهاشمى... بخارى تعليقا و مسلم از او روايت كرده اند. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص601، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.علي بن عابس. 3. عمرو بن ابى قيس: ابن حجر عسقلانى وى را از رجال بخارى شمرده است: 5101 عمرو بن أبي قيس الرازي الأزرق كوفي نزل الري... خت عمرو بن أبى قيس الرازى الأزرق؛ از اهل كوفه است و در رى ساكن شد... بخارى تعليقاّ از او روايت كردهاست. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص5099، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.علي بن عابس. و همچنين «مزي» در «تهذيب الكمال» وى را جزء رجال صحيح بخارى مىداند: خت 4: عَمْرو بن أَبي قيس الرازي الازرق... إستشهد به البخاري وروى له الاربعة. بخارى تعليقا از عَمْرو بن أَبى قيس الرازى الازرق روايت كردهاست... و بخارى به او استشهاد كرده است و صحاح اربعه از او روايت كرده اند. المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن ابوالحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج22، ص203، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. 4. أسد بن موسى كه ابن حجر عسقلانى وى را از رجال بخارى شمرده است: 399. أسد بن موسى بن إبراهيم بن الوليد بن عبد الملك بن مروان الأموي أسد السنة صدوق... خت د س. اسد بن موسى موسى بن إبراهيم بن الوليد بن عبد الملك بن مروان أموى، اسد السنه، صدوق و راستگو است... (بخارى تعليقا - أبو داود - النسائى از او روايت كرده اند.) العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص396،تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.علي بن عابس. نكته مهمى كه لازم است در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه: تعدادى از روايات مهدويت كه ابن خلدون آنها را ضعيف دانسته است، به سبب وجود يكى از اين چند نفر در سند آن احاديث بوده؛ در حالى كه همين چند نفر در سند رواياتى از هردو صحيح بخارى و مسلم و يا يكى از صحيحين و نيز ديگر كتب معتبر اهل سنّت حضور دارند. البتّه ابن خلدون با زيركى و هوشمندى به منظور گريز، بلكه پيشگيرى از اين اشكال، عباراتى بدين معنا مىنگارد: ولا تقولن مثل ذلك ربما يتطرق إلى رجال الصحيحين فإن الإجماع قد اتصل في الأمة على تلقيهما بالقبول والعمل بما فيهما وفي الإجماع أعظم حماية وأحسن دفعا. مگو كه مانند اين (عيوب) چه بسا در راويان دو صحيح (بخارى و مسلم) نيز راه يافته است؛ زيرا در ميان امت، به اجماع، اخبار اين دو كتاب مقبول است و به آنها عمل مىكنند، و اجماع، خود، نيكوترين دفاع و بزرگترين حمايت از حقيقت به شمار مىآيد إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي808 هـ)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص312، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة. اما بايد به اين قاضى شهير گفته شود كه عالمان فريقين، در موضوع مهدويت نيز «اجماع» كردهاند؛ چنانكه متن عبارات آنان پيشتر نقل شد كه احاديث موضوع مهدويت را متواتر مىدانستند. چگونه است كه شما درباره «صحيحين»، اجماع را نيكوترين و بزرگترين مدافع مىدانيد؛ امّا در اعتقاد به ظهور منجى، همين اجماع، بى اثر و بدون ثمر مىشود؟! با اين كه درباره كتب بخارى و مسلم، فقط علماى اهل سنت اجماع كردهاند، نه شيعيان، برخلاف اعتقاد به مهدى كه همه فرقههاى اسلامى بر آن اجماع كردهاند. آيا اين گونه داورى قابل توجيه است؟ ابن خلدون صلاحيت تعضيف روايات را ندارد: عبد المحسن العباد، از علماى معاصر سنى مذهب در پاسخ ابن خلدون گفته است كه او اصلا صلاحيت تضعيف روايات را ندارد: وإنما حكم على أكثرها بالضعف وهو ليس أهلا للحكم لكونه ليس من أهل الاختصاص. ابن خلدون حكم به ضعيف بودن احاديث مهدى كرده است و حال اينكه وى صلاحيت تضعيف آنها را ندارد؛ زيرا او متخصص در علوم حديث نيست. العباد، عبد المحسن بن حمد، «الرد علي من كذّب با لاحاديث الصحيحة الوارده في المهدي»، مجلة الجامعة الإسلامية - المدينة المنورة، العدد 45، قسمت 17، 1400هـ ق. نتيجه: اولاً: خود ابن خلدون تصريح كرده است كه برخى از روايات مهدويت از نظر سندى صحيح هستند؛ ثانياً: بزرگان اهل سنت به صراحت گفتهاند كه روايات مهدويت متواتر هستند و روايت متواتر نياز به بررسى سندى ندارد. از طرف ديگر طبق نظر برخى از بزرگان سنى، كسى كه روايت متواتر را انكار كند، كافر است؛ ثالثاً: قاعده «الجرح مقدم على التعديل» كه ابن خلدون با استناد به آن، عقيده مهدويت را زير سؤال برده است، قاعده كلى نيست و در اين مورد كه روايات مقابل و ثابت كننده مهدويت متواتر هستند، قابل جريان نيست. كلمات منكرين بعد از ابن خلدون: شبهات رشيد رضا: يكى ديگر از منكران باور مهدويت، نويسنده معاصر سنى مذهب، محمد بن رشيد، مشهور به رشيد رضا است كه تلاش كرده است با شبهه پراكنى گوناگون، اين اعتقاد مسلمانان را خدشهدار نشان دهد. شبهه اول: (تعارض روايات مهدويت): وى در تفسيرش آورده است: وأما التعارض في أحاديث المهدي فهو أقوى وأظهر والجمع بين الروايات فيه أعسر والمنكرون لها أكثر والشبهة فيها أظهر. و اما تعارض در احاديث مهدى قوىتر و آشكارتر و جمع بين روايات در آن مشكل تر و انكار كنندگان آن آن بيشتر و شبهه آن آشكارتر است. محمد رشيد بن علي رضا بن محمد (متوفاي 1354هـ)، تفسير القرآن الحكيم (تفسير المنار)، ج9، ص416، ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م. ودر جاى ديگر آورده اند: أَنَّ أَحَادِيثَ الْمَهْدِيِّ لَا يَصِحُّ مِنْهَا شَيْءٌ يُحْتَجُّ بِهِ، وَأَنَّهَا مَعَ ذَلِكَ مُتَعَارِضَةٌ مُتَدَافِعَةٌ. هيچ يك از روايات مهدى، روايات صحيحى نيست كه بتوان به آن احتجاج كرد؛ با اين حال با يكديگر متعارض و غير قابل جمع هستند. محمد رشيد بن علي رضا بن محمد (متوفاي 1354هـ)، تفسير القرآن الحكيم (تفسير المنار)، ج10، ص342، ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م. پاسخ ناصر الدين الباني: قبل از اينكه به اين شبهه و ساير شبهات رشيد رضا پاسخ دهيم خوب است متذكر شويم كه پاسخ محمد ناصر الدين ألبانى ـ كه از وى به « بخارى دوران» تعبير مى كنند ـ ما را از ساير پاسخها به شبهه رشيد رضا بى نياز مى كند، مخصوصا كه وى تصريح به خطاى گفتار رشيد رضا در اين زمينه نموده است. وى در پاسخ به كسى كه از او خواسته بوده كه براى مرتبه دوم كتابهاى رشيد رضا و محمد عبد الله السمان، را مطالعه نمايد، نوشته است: نعم لقد كنت على علم بما كتبه الشيخ رشيد -رحمه الله- وكذا بما كتبه الأستاذ السمان في كتابه الذي أسماه " الإسلام المصفى " ! وأنا أجزم بخطأ ما كتباه في هذه المسألة. بله من آگاهم به آنچه كه شيخ رشيد رضا و استاد سمان در كتابش« الاسلام المصفي» نوشته است و من يقين دارم به خطاى آنچه كه آن دو نفر در اين مسأله نوشته اند. ناصرالدين البانى، محمد، مجله التمدن الاسلامى)، شماره 22، مقاله «حول المهدي (عليه السلام، چاپ دمشق، سال 1371هـ ق. ناصر الدين البانى سپس در پاسخ به شبهه تعارض روايات مهدويت مى نويسد: وقد أعلها السيد بعلة أخرى وهي التعارض ! وهذه علة مدفوعة لأن التعارض شرطه التساوي في قوة الثبوت، وأما نصب التعارض بين قوي وضعيف فمما لا يسوغه عاقل منصف، والتعارض المزعوم من هذا القبيل. وسيد محمد رشيد رضا احاديث مهدويت را به علت تعارض تضعيف كرده است، اين تضعيف مردود است؛ زيرا شرط تعارض، مساوى بودن در قوّت و ثابت بودن است؛ اما تعارض بين قوى و ضعيف را هيچ عاقل با انصافى جايز نمىشمارد و تعارضى كه در اينجا مورد گمان وى است از اين قبيل است. ناصرالدين البانى، محمد، مجله التمدن الاسلامى)، شماره 22، ص643، مقاله «حول المهدي (عليه السلام، چاپ دمشق، سال 1371هـ ق. سپس رشيد رضا تعارض در جزئيات و خصوصيات حضرت مهدى مىباشد را به عنوان نمونه اى از تعارض در احاديث مهدويت مى آورد: ولاجل ذلك كثر الاختلاف في اسم المهدي ونسبه وصفاته وأعماله وكان لكعب الأحبار جولة واسعة في تلفيق تلك الأخبار. مِنْهَا: أَنَّ أَشْهَرَ الرِّوَايَاتِ فِي اسْمِهِ وَاسْمِ أَبِيهِ عِنْدَ أَهْلِ السُّنَّةِ أَنَّهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ، وَفِي رِوَايَةٍ: أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ، وَالشِّيعَةُ الْإِمَامِيَّةُ مُتَّفِقُونَ عَلَى أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيَّ وَهُمَا الْحَادِي عَشَرَ وَالثَّانِي عَشَرَ مِنْ أَئِمَّتِهِمُ الْمَعْصُومِينَ، وَيُلَقِّبُونَهُ بِالْحُجَّةِ وَالْقَائِمِ وَالْمُنْتَظَرِ. وبراى همين تعارض در اخبار مهدى مىباشد كه در اسم مهدى و نسب او و صفات او و اعمال او اختلاف زياد شده است و براى كعب الاحبار فرصت وسيعى پيش آمده است براى تلفيق آن احاديث. از آن اختلاف احاديث اين است كه از مشهورترين روايات درباره اسم مهدى و اسم پدرش در نزد اهل سنت اين است كه او محمد بن عبد الله است و در يك روايتى: احمد بن عبد الله است و شيعه اماميه متفق القول هستند بر اينكه فرزند امام عسگرى عليه السلام است كه اين دو يازدهم و دوازدهم از امامان معصومشان است و ايشان( مهدي) را لقب دادهاند به « الحجة» و«القائم» وَ«المنتظَر». محمد رشيد بن علي رضا بن محمد (متوفاي 1354هـ)، تفسير القرآن الحكيم (تفسير المنار)، ج9، ص418، ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م. پاسخ: در اينجا پاسخى كه ما مىدهيم اين است كه: بر فرض كه ما همه احاديث در باب مهدويت را از نظر قوت و ضعف مساوى بدانيم و متعارض بودن آنها را را بپذيريم؛ اين تعارض در جزئيات و خصوصيات حضرت مهدى مىباشد و در اصل و اساس اعتقاد به مهدويت هيچگونه تعارضى در بين اخبار و روايات نمىباشد و حال اينكه ما رواياتى كه مهدى را غير از فرزند امام عسگرى عليه السلام مىداند را قبول نداريم. شبهه دوم: ( احاديث مهدويت، تنها از طريق شيعه نقل شده است): أَنَّ أَحَادِيثَ الْمَهْدِيِّ لَا يَصِحُّ مِنْهَا شَيْءٌ يُحْتَجُّ بِهِ... وَأَنَّ مَصْدَرَهَا نَزْعَةٌ سِيَاسِيَّةٌ شِيعِيَّةٌ مَعْرُوفَةٌ،وَلِلشِّيعَةِ فِيهَا خُرَافَاتٌ مُخَالِفَةٌ لِأُصُولِ الدِّينِ لَا نَسْتَحْسِنُ نَشْرَهَا فِي هَذَا التَّفْسِير. احتجاج كردن به هيچ كدام از احاديث مهدويت صحيح نيست،... و جايگاه صدور آنها انگيزش سياسى معروف شيعه است و براى شيعه در آنها خرافاتى است كه مخالف اصول دين است كه انتشار آن در اين تفسير خوب نيست. محمد رشيد بن علي رضا بن محمد (متوفاي 1354هـ)، تفسير القرآن الحكيم (تفسير المنار)، ج10، ص342، ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م. پاسخ ناصر الدين الباني به اين شبهه: هذا ثم إن السيد رشيد أو غيره لم يتتبعوا ما ورد في المهدي من الأحاديث حديثاً حديثاً، ولا توسعوا في طلب ما لكل حديث منها من الأسانيد، ولو فعلوا لوجدوا فيها ما تقوم به الحجة حتى في الأمور الغيبية التي يزعم البعض أنها لا تثبت إلا بحديث متواتر! مما يدلك على ذلك أن السيد رشيد -رحمه الله- ادعى أن أسانيدها لا تخلو عن شيعي ! مع أن الأمر ليس كذلك على إطلاقه، فالأحاديث الأربعة التي أوردتها ليس فيها رجل معروف بالتشيع، على أنه لو صحت هذه الدعوى لم يقدح ذلك في صحة الأحاديث لأن العبرة في الصحة إنما هو الصدق والضبط، وأما الخلاف المذهبى فلا يشترط في ذلك كما هو مقرر في مصطلح علم الحديث ولهذا روى الشيخان في صحيحيهما لكثير من الشيعة وغيرهم من الفرق المخالفة واحتجا بأحاديث هذا النوع. رشيد رضا و غير او احاديث مهدويت را يكى يكى جستجو نكردند و تلاش براى اسانيد هريك از احاديث نكردند و اگر تلاش مىكردند؛ هر آيينه مىيافتند آنچه را كه با آن حجت اقامه مى شود حتى در امور غيبى كه به گمان بعضى ها، درآن امور غيبى فقط حديث متواتر ثابت و حجت است، و دليل اين مطلب براى شما اين است كه: رشيد رضا ادعا كرده است كه: «سندهاى احاديث مهدويت خالى از اشخاص شيعه نمى باشد» و حال اينكه مى بينيم كه به طو ر مطلق اينطور نيست، زيرا احاديث چهارگانه اى كه (پيش از اين)آوردم در آنها فردى كه معروف به تشيع باشد نبود (چهار حديث در باره حضرت مهدى را در قبل از اين آورده بود) و بر فرض كه اگر اين ادعاى رشيد رضا در شيعى بودن اسانيد اين احاديث صحيح هم بود، ضررى به صحيح بودن احاديث مهدويت نمىزد، زيرا معيار در صحيح بودن احاديث؛ راست بودن آن و ضابط بودن راوى آنها مىباشد، واما مخالف مذهب بودن راوى حديث؛ هرگز در مورد قبول بودن آن شرط نيست همچنانكه اين مطلب در علم الحديث( علم رجال و درايه) ثابت شده است، براى همين نيز بخارى و مسلم در كتابشان احاديث زيادى از مخالفين مذهب را آوردهاند وبه اين نوع از احاديث احتجاج كردهاند. ناصرالدين البانى، محمد، مجله التمدن الاسلامى)، شماره 22، ص643، مقاله «حول المهدي (عليه السلام، چاپ دمشق، سال 1371هـ ق. شبهه سوم: (نقل نشدن احاديث مهدويت درصحيح بخاري و مسلم): رشيد رضا گفته است: ولذلك لم يعتد الشيخان بشئ من رواياتها في صحيحيهما. و براى همين بخارى و مسلم در صحيحشان به چيزى از روايات آن(مهدويت) اعتنا نكرده اند. محمد رشيد بن علي رضا بن محمد (متوفاي 1354هـ)، تفسير القرآن الحكيم (تفسير المنار)، ج9، ص416، ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م. در پاسخ به اين كلام رشيد رضا چند مطلب لازم به يادآورى است: پاسخ اول: يافت نشدن حديثي در صحيحين دليلي بر ضعف آن نمي باشد: روشن است كه اگر حديثى در صحيح بخارى و مسلم يافت نشد، هرگز دليلى بر ضعف آن حديث در نزد آن دو (بخارى و مسلم) نيست؛ زيرا هرگز از بخارى و مسلم چنين نقل نشده است كه گفته باشند همه احاديث صحيح را جمع آورى كردهاند و چيزى از احاديث صحيح باقى نمانده است، بلكه آنان در صدد جمع آورى همه احاديث صحيح نبودهاند و از خود آنها نيز نقل شده است كه: «ما همه احاديث صحيح را نياوردهايم.» ابن حجر عسقلانى در «مقدمه فتح الباري» به اين مطلب تصريح كرده است: وروى الإسماعيلي عنه قال لم أخرج في هذا الكتاب الا صحيحا وما تركت من الصحيح أكثر... وقال أبو أحمد بن عدي سمعت الحسن بن الحسين البزار يقول سمعت إبراهيم بن معقل النسفي يقول سمعت البخاري يقول ما أدخلت في كتابي الجامع الا ما صح وتركت من الصحيح حتى لا يطول. اسماعيلى از بخارى روايت كرده است كه بخارى گفت: در اين كتاب نياوردهام مگر حديث صحيح را و مقدارى از احاديث صحيح را كه (در اينجا) نياورده ام بيشتر است (از آنچه آورده ام)... و ابراهيم بن معقل نسفى گفته است: از محمد بن اسماعيل(بخاري) شنيدم كه مى گفت: در اين كتاب جامع (صحيح بخاري) چيزى را وارد نكردم مگر آنچه كه صحيح بوده است و از احاديث صحيح نيز مقدارى نياوردم تا كتاب طولانى نشود. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، هدي الساري مقدمة فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج1، ص7، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة بيروت، 1379هـ. و ابن حجر عسقلانى در كتاب «تغليق التعليق» نيز از قول «ابراهيم بن معقل» عين همين مطلب را آورده است: العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تغليق التعليق، ج5، ص420، تحقيق: سعيد عبد الرحمن موسى القزقي، ناشر: المكتب الإسلامي، دار عمار - بيروت، عمان - الأردن، الطبعة: الأولى، 1405هـ ق. ذهبى نيز به اين مطالب اذعان دارد: أخبرنا ابن الخلال أخبرنا الهمداني أخبرنا السلفي أخبرنا أبو عبد الله الرازي حدثنا عبدالله بن الوليد أخبرنا أحمد بن الحسن بن بندار أخبرنا أبو أحمد بن عدي سمعت الحسن بن الحسين البزاز سمعت إبراهيم بن معقل سمعت البخاري يقول ما أدخلت في هذا الكتاب إلا ما صح وتركت من الصحاح كي لا يطول الكتاب. ابراهيم بن معقل گفت: شنيدم از محمد بن اسماعيل(بخاري) شنيدم كه مى گفت: در اين كتاب جامع( صحيح بخاري) چيزى را وارد نكردم مگر آنچه كه صحيح بوده است و از احاديث صحيح نيز مقدارى را نياوردم تا كتاب طولانى نشود. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج10، ص96 ـ 95؛ ج12، ص402، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. نووى نيز در مقدمه شر ح خود بر صحيح مسلم بر همين مطلب تاكيد كرده است: فانهما لم يلتزما استيعاب الصحيح بل صح عنهما تصريحهما بأنهما لم يستوعباه وانما قصدا جمع جمل من الصحيح كما يقصد المصنف في الفقه جمع جملة من مسائله لا أنه يحصر جميع مسائله. آن دو(بخارى ومسلم) ملتزم نشدهاند كه تمام احاديث صحيح را آوردهاند؛ بلكه صحت دارد از آن دو تصريح بر اينكه همه احاديث صحيح را جمع آورى نكرده و تنها قصد جمع آورى تعدادى از احاديث صحيح را داشته اند، همچنانكه مؤلف كتاب فقه جمع آورى تعدادى از مسائل فقه( ابوابى از فقه) را قصد مىكند نه اينكه تمام مسائل فقه را جمع كند. النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، شرح النووي علي صحيح مسلم، ج1، ص24، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة الثانية، 1392 هـ. از ديگر نكاتى كه واضح و روشن مىكند كه بخارى در صدد جمع آورى تمام احاديث صحيح نبوده است، اين گفته ابن الصلاح در «علوم الحديث» مىباشد كه وى از بخارى نقل كرده است: وقد قال البخاري أحفظ مائة ألف حديث صحيح ومائتي ألف حديث غير صحيح. و بخارى گفته است: من صد هزار حديث صحيح و دويست هزار حديث غير صحيح از حفظ دارم. الكردي الشهرزوري، أبو عمرو عثمان بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفاي643هـ)، مقدمة ابن الصلاح في علوم الحديث، ص23، تحقيق: تعليق وشرح وتخريج: أبو عبد الرحمن صلاح بن محمد بن عويضة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت- لبنان، الطبعة الأولى،1416هـ ق - 1995م، توضيحات: وبصدره مروياتنا عن أبي محمد نور الدين المكي. ابن صلاح بعد از نقل اين سخن بخارى مىگويد: وجملة ما في كتابه الصحيح سبعة آلاف ومائتان وخمسة وسبعون حديثا بالأحاديث المتكررة وقد قيل إنها بإسقاط المكررة أربعة آلاف حديث. «... با اينكه تمام آنچه در صحيحش آورده است ـ آن هم با به حساب آوردن احاديث مكرر، 7275 (هفت هزار و دويست و هفتاد و پنج) حديث است، و بنابر نقلى با حذف احاديث مكرّر، تعداد آن، 4000 (چهار هزار) حديث مىباشد.» الكردي الشهرزوري، أبو عمرو عثمان بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفاي643هـ)، مقدمة ابن الصلاح في علوم الحديث، ص23، تحقيق: تعليق وشرح وتخريج: أبو عبد الرحمن صلاح بن محمد بن عويضة، ناشر: دار الكتب العلمية، بيروت- لبنان، الطبعة الأولى،1416هـ ق - 1995 م، توضيحات: وبصدره مروياتنا عن نور الدين المكي. از ديگر شواهد و قرائنى كه اين موضوع را ثابت مى كند، اين است كه حاكم نيشابورى كه از محدثان بزرگ و معروف اهل سنت است، در كتاب« المستدرك على الصحيحين»، صدها حديث را آورده، ودر آنها تصريح نموده به اينكه بر اساس شرايط بخارى و مسلم و يا دست كم بر اساس شرط يكى از آن دو، اين احاديث صحيح هستند، و حال اين كه آن صدها احاديث در صحيح بخارى و مسلم يافت نمىشوند: الحاكم، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج1، ص57؛ ص59؛ ص61؛ ص62؛ ص65؛ ص68؛ ص73؛...،تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م. ذهبى كه از علماى بزرگ اهل سنت است در اين باره مىگويد: في المستدرك شيء كثير على شرطهما وشيء كثير على شرط أحدهما ولعل مجموع ذلك ثلث الكتاب. در مستدرك (حاكم نيشابوري) احاديث زيادى است بنابر شرط آن دو ( بخارى و مسلم) و احاديث زيادى است بنابر شرط يكى ازآن دو( بخارى و مسلم)، و شايد مجموع آنها ثلث آن كتاب باشد. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج17، ص175، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. ملاحظه مىشود كه چگونه اين حديث شناس معروف اهل سنت تصريح دارد به اينكه در كتابى غير از صحيحين، احاديث فراوانى وجود دارد كه صحيح هستند و در عين حال، بخارى و مسلم آنها را نياورده اند، پس اگر بر فرض كه بخارى و مسلم احاديث مربوط به حضرت مهدى را نياورده باشند، هرگز نمىتواند دليل و شاهدى براى صحيح نبودن اين احاديث قرار گيرد. ابن صلاح نيز همين نكته (قرينه و شاهد) را در جواب ابن اخرم آورده است: ثم إن أبا عبد الله بن الأخرم الحافظ قال قل ما يفوت البخاري ومسلما مما يثبت من الحديث يعني في كتابيهما ولقائل أن يقول ليس ذلك بالقليل فإن المستدرك على الصحيحين للحاكم أبي عبد الله كتاب كبير يشتمل مما فاتهما على شئ كثير. ابو عبد الله ابن اخرم گفته است: روايت صحيح كمى است كه بخارى و مسلم آن را در كتابشان نياورده باشند، ولى بايد كسى به او بگويد: احاديث صحيحى كه در اين روايت نيامده است كم نيست، مستدرك على الصحيحين ازحاكم ابوعبدالله نيشابورى؛ كتاب بزرگى است كه احاديث زيادى را كه در كتاب بخارى و مسلم نيامده است را دارد.. الكردي الشهرزوري، أبو عمرو عثمان بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفاي643هـ)، مقدمة ابن الصلاح في علوم الحديث، ص23- 22، تحقيق: تعليق وشرح وتخريج: أبو عبد الرحمن صلاح بن محمد بن عويضة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت- لبنان، الطبعة الأولى،1416هـ ق - 1995 م، توضيحات: وبصدره مروياتنا عن شيخنا أبي محمد محمد نور الدين المكي. پاسخ دوم: حديثي در صحيحين به حضرت مهدي اشاره كرده است: درست است كه در صحيحين حديثى كه به صراحت اسم حضرت مهدى در آن ذكر شده باشد، نيامده است، ولى در صحيح بخارى يك حديث و در صحيح مسلم چند حديث آمده، كه با توجه به قرائن و شواهد، ترديدى وجود ندارد كه منظور از اين احاديث، حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف مىباشد و جز اين، امكان تطبيقى ديگرى، وجود ندارد: در صيح بخارى؛ كتاب الانبياء؛ بَاب 50 (بَاب نُزُولِ عِيسَى بن مَرْيَمَ عَلَيْهِمَا السَّلَام) آمده است: 3265 حدثنا بن بُكَيْرٍ حدثنا اللَّيْثُ عن يُونُسَ عن بن شِهَابٍ عن نَافِعٍ مولى أبي قَتَادَةَ الْأَنْصَارِيِّ أَنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم كَيْفَ أَنْتُمْ إذا نَزَلَ بن مَرْيَمَ فِيكُمْ وَإِمَامُكُمْ مِنْكُمْ. نافع مولاى ابو قتاده انصارى از ابو هريره نقل مىكند كه وى گفت كه رسول الله صلى الله عليه و اله فرمودند: شما چطور خواهيد بود زمانى كه پسر مريم (حضرت عيسي) فرود آيد و در آن حال امام شما از خودتان باشد. البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج3، ص1272، كتاب الانبياء؛ بَاب پنجاهم( بَاب نُزُولِ عِيسَى بن مَرْيَمَ عَلَيْهِمَا السَّلَام)؛ حديث 3265، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987. در صحيح مسلم نيز همين حديث آمده است وسندش، غير از دو نفر اول؛ همانند سند حديثى است كه بخارى آن را نقل كرده است: مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج1، ص136، كِتَاب الْإِيمَانِ، باب 71 (باب نُزُولِ عِيسَى بن مَرْيَمَ حَاكِمًا بِشَرِيعَةِ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وسلم)؛ حديث155، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. روايت ديگرى در اين زمينه فقط در صحيح مسلم آمده است: 156 حدثنا الْوَلِيدُ بن شُجَاعٍ وَهَارُونُ بن عبد اللَّهِ وَحَجَّاجُ بن الشَّاعِرِ قالوا حدثنا حَجَّاجٌ وهو بن مُحَمَّدٍ عن بن جُرَيْجٍ قال أخبرني أبو الزُّبَيْرِ أَنَّهُ سمع جَابِرَ بن عبد اللَّهِ يقول سمعت النبي صلى الله عليه وسلم يقول لَا تَزَالُ طَائِفَةٌ من أُمَّتِي يُقَاتِلُونَ على الْحَقِّ ظَاهِرِينَ إلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ قال فَيَنْزِلُ عِيسَى بن مَرْيَمَ صلى الله عليه وسلم فيقول أَمِيرُهُمْ تَعَالَ صَلِّ لنا فيقول لَا إِنَّ بَعْضَكُمْ على بَعْضٍ أُمَرَاءُ تَكْرِمَةَ اللَّهِ هذه الْأُمَّةَ. ابو الزبير از جابر بن عبد الله انصارى شنيده است كه جابر مىگفت از رسول خدا صلى الله عليه واله شنيدم كه مىفرمود: پيوسته گروهى از امت من تا روز قيامت بر حق مىجنگند، فرمود: پس عيسى بن مريم فرود مى آيد، پس امير آنها به حضرت عيسى عليه السلام مىگويد بيا و براى ما نماز بخوان، حضرت عيسى عليه السلام مىگويد: نه؛ بعضى از شما (مسلمانان) براى بضى ديگر امير و حاكم هستيد؛ به جهت گرامى داشتن خداوند متعال اين امت را (مسلمانان را). مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج1، ص136، كِتَاب الْإِيمَانِ، باب 71 (باب نُزُولِ عِيسَى بن مَرْيَمَ حَاكِمًا بِشَرِيعَةِ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وسلم)؛ حديث156، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. اين دو حديث كه متن آنها نقل شد تصريح دارند به اينكه در هنگام نزول حضرت عيسى على نبينا و اله و عليه السلام، امام مسلمانان از خودشان خواهد بود؛ كنايه از اينكه حضرت عيسى على نبينا و اله و عليه السلام امام مسلمانان نخواهد شد؛ بلكه امام مسلمانان از خودشان است، حال اين پرسش پيش مىآيد كه اين امامى كه در اين دو حديث بدان اشاره شد و اسمى از او به ميان نيامده، چه كسى است؟ جواب اين پرسش را مىتوان به راحتى از رواياتى كه همين مضمون را نقل كردهاند ولى تصريح به نام آن حاكم و امام مسلمانان دارند؛ به دست آورد و از اين راه مىتوان به راحتى فهميد كه مقصود از امام در آن دو حديثى كه در صحيح بخارى و مسلم آمده؛ چه كسى است؟ حديث جابربن عبد الله انصارى: در كتاب «المنار المنيف» از مسند ابو اسامه نقل شده است: وقال الحارث بن أبي أسامة في مسنده حدثنا إسماعيل بن عبد الكريم حدثنا إبراهيم بن عقيل عن أبيه عن وهب بن منبه عن جابر قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ينزل عيسى بن مريم فيقول أميرهم المهدي تعال صل بنا فيقول لا إن بعضهم أمير بعض تكرمة الله لهذه الأمة وهذا إسناد جيد. حارث بن ابى اسامة در مسندش از جابر بن عبد الله انصارى روايتى را آورده است كه جابر گفت: رسول خدا صلى الله عليه و اله فرمود: عيسى بن مريم فرود مى آيد، پس امير آنها حضرت مهدى عليه السلام به حضرت عيسى عليه السلام مىگويد بيا و براى ما نماز بخوان، حضرت عيسى عليه السلام مىگويد: نه؛ بعضى از شما( مسلمانان) براى بعضى ديگر امير و حاكم هستيد؛ به به جهت گرامى داشتن خداوند متعال اين امت را(مسلمانان را). سند اين روايت «جيد» است. الحنبلي الدمشقي، أبو عبد الله محمد بن أبي بكر(متوفاي 751 هـ)، المنار المنيف في الصحيح والضعيف، ج1، ص147، تحقيق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مكتب المطبوعات الإسلامية – حلب، الطبعةالثانية، 1403 هـ. بررسى سندى اين حديث: 1. الحارث ابن أبى أسامة: ذهبى وى را «الحافظ الصدوق» دانسته است: الحارث بن محمد ابن أبي أسامة واسم أبي أسامة داهر الحافظ الصدوق العالم مسند العراق... صاحب المسند المشهور. الحارث بن محمد ابن ابى اسامة و اسم ابو اسامه، داهراست، حافظو راستگو و عالم مسند نويس عراق و صاحب مسند مشهور است. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، سير أعلام النبلاء، ج13، ص388، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. 2. اسماعيل بن عبد الكريم: ذهبى در كتاب« الكاشف» آورده است: 392 إسماعيل بن عبد الكريم بن معقل... قال النسائي ليس به بأس. اسماعيل بن عبد الكريم بن معقل... نسائى گفته است كه هيچ اشكالى در او نيست. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، الكاشف ج1، ص385، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. ابن حجر عسقلانى وى را « صدوق» دانسته است: 464 إسماعيل بن عبد الكريم بن معقل بن منبه بالموحدة أبو هشام الصنعاني صدوق من التاسعة د فق. اسماعيل بن عبد الكريم بن معقل بن منبه ابوهسام صنعانى، صدوق(راستگو) از طبقه نهم است. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص452، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.علي بن عابس. 3. إبراهيم بن عقيل: ذهبى در« الكاشف» آورده است: 177 إبراهيم بن عقيل اليماني... وثق. ابراهيم بن عقيل بن معقل يمنى... توثيق شده است. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص219، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. ابن حجر عسقلانى وى را «صدوق» دانسته است: 218 إبراهيم بن عقيل بن معقل الصنعاني صدوق من الثامنة. ابراهيم بن عقيل بن معقل صنعانى صدوق(راستگو) از طبقه هشتم است. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص92، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.علي بن عابس. 4. ابيه (عقيل بن معقل): ذهبى گفته است كه احمد بن حنبل وى را موثق دانسته است: 3859 عقيل بن معقل...وثقه أحمد وقال كان قد قرأ التوراة والإنجيل والقرآن. عقيل بن معقل... احمدبن حنبل وى را ثقه دانسته است و گفته است كه توراة و انجيل و قرآن را خوانده است. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2، ص31 ج1، ص219، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. ابن حجر عسقلانى وى را «صدوق» دانسته است: 4664 عقيل بن معقل بن منبه اليماني بن أخي وهب صدوق من السابعة. عقيل بن معقل بن منبه يمنى، پسر برادر وهب صدوق(راستگو) از طبقه هفتم است. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص396، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.علي بن عابس. 5. وهب بن منبه: ذهبى در« الكاشف» وى را صدوق دانسته است: 6116 وهب بن منبه الصنعاني أخو همام... صدوق صاحب كتب. وهب بن منبه الصنعانى برادر همام... راستگو و صاحب كتابها است. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2، ص358. تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. ابن حجر عسقلانى وى را ثقه دانسته است: 7485 وهب بن منبه بن كامل اليماني أبو عبد الله الأبناوي... ثقة من الثالثة. وهب بن منبه بن كامل يمنى ابو عبد الله ابناوى...ثقه است از طبقه سوم است. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص585، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.علي بن عابس. ناصر الدين البانى نيز اين حديث را تصحيح كرده است: الألباني، محمد ناصر الدين، السلسلة الصحيحة: ج5، ص276،ح2236، الناشر: مكتبة المعارف ـ الرياض. با توجه به تصريح اين حديثى كه بررسى سندى شد، معلوم مىگردد كه منظور از اميرى كه در دو حديث منقول از صحيح بخارى و مسلم ذكر شد همان حضرت مهدى عليه السلام است و به همين سبب است كه ابن حجر عسقلانى درشرح خود(فتح الباري) در ذيل حديثى كه از بخارى ذكر شده بود، از ابو الحسن آبرى در مناقب الشافعى نقل كرده كه: «تواترت الاخبار بأن المهدي من هذه الامة و ان عيسي يصلي خلفه.» احاديث متواترند بر اينكه مهدى از اين امت است و عيسى پشت سر وى نماز مىخواند. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج6، ص494، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت. در صحيح مسلم سه روايت ديگر وجود دارد كه مضمون هر سه يكى است و در آنها يك ويژگى از حضرت مهدى عليه السلام السلام بيان شده است، ولى به نام حضرت مهدى عليه السلام تصريح نشده است كه در اينجا يكى از آن سه روايت را مىآويم: 2913 حدثنا زُهَيْرُ بن حَرْبٍ وَعَلِيُّ بن حُجْرٍ واللفظ لِزُهَيْرٍ قالا حدثنا إسماعيل بن إبراهيم عن الْجُرَيْرِيِّ عن أبي نَضْرَةَ قال كنا عِنْدَ جَابِرِ بن عبد اللَّهِ... قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَكُونُ في آخِرِ أُمَّتِي خَلِيفَةٌ يَحْثِي الْمَالَ حَثْيًا لَا يَعُدُّهُ عَدَدًا. از ابو نضره روايت است كه گفته است در نزد جابربن عبدالله انصارى بوديم... جابر گفت كه رسول خدا صلى الله عليه و اله فرمود: در زمان آخر امت من خليفهاى مىباشد كه مىدهد اموال را به طورىكه شمردنى نيست. مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج4،ص 2234و ص2235، ح2913و2214، كتاب الْفِتَنِ وَأَشْرَاطِ السَّاعَةِ، بَاب لَا تَقُومُ السَّاعَةُ...، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت. در اين احاديث گرچه اسمى از حضرت مهدى عليه السلام به ميان نيامده است، ولى در روايات ديگرى همين ويژگى با صراحت به آن حضرت نسبت داده شده است كه بيانگر آن است كه اين سه حديث نيز، گوياى همين مطلب است مثل روايتى كه ترمذى آن را آورده و سند آن را حسن دانسته است: 2232 حدثنا محمد بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ قَال سمعت زَيْدًا الْعَمِّيَّ قَال سمعت أَبَا الصِّدِّيقِ النَّاجِيَّ يحدث عن أبي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قال خَشِينَا أَنْ يَكُونَ بَعْدَ نَبِيِّنَا حَدَثٌ فَسَأَلْنَا نَبِيَّ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فقال إِنَّ في أُمَّتِي الْمَهْدِيَّ يَخْرُجُ يَعِيشُ خَمْسًا أو سَبْعًا أو تِسْعًا زَيْدٌ الشَّاكُّ قال قُلْنَا وما ذَاكَ قال سِنِينَ قال فَيَجِيءُ إليه رَجُلٌ فيقول يا مَهْدِيُّ أَعْطِنِي أَعْطِنِي قال فَيَحْثِي له في ثَوْبِهِ ما اسْتَطَاعَ أَنْ يَحْمِلَهُ قال أبو عِيسَى هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ. از ابوسعيد خدرى روايت است كه گفت: ترسيديم كه بعد از پيامبر ما صلى الله عليه و اله حادثهاى رخ دهد، پس ما از پيامبر خدا صلى الله عليه و اله پرسيديم، پس فرمود: در امت من مهدى خروج مىكند؛ پنج يا هفت يا نه سال زندگى مىكند، ترديد از زيد(راوي) است، ابو سعيد مىگويد: گفتيم چه چيز است آن؟ فرمود: مردى مى آيد و مىگويد: (مردى مىآيد و مىگويد: اى مهدى چيزى به من بده، به دامنش مىريزد آن قدرى كه بتواند ببرد).ترمذى مىگويد اين حديث حسن است. الترمذي السلمي، محمد بن عيسي ابوعيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج4، ص506، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. از دانشمندان بزرگ وهابى معاصر؛ عبد المحسن العماد ـ قائم مقام دانشگاه مدينه منوره ـ در مجله «رسالة الثقلين» شماره 25، سال هفتم مىگويد: فهذا الحديثان الواردان في الصحيحين و إن لم يكن فيها التصريح بلفظ المهدي تدل علي صفات رجل صالح يؤم المسلمين. اين دو روايتى كه در صحيح بخارى و صحيح مسلم آمده، اگر چه در آن نام مهدى نيامده، ولى دلالت مىكند بر مرد صالحى كه پيشنماز مسلمين خواهد شد. پس با توجه به اين توضيحاتى كه ذكر شد، روشن است كه هرچند در صحيحين، تصريحى به نام حضرت مهدى عليه السلام نشده است ولى شواهد و قراينى كه ذكر شد معلوم كرد كه اين چند حديث كه در صحيح بخارى و مسلم آمده است، مثل احاديث صريح هستند و از آنها مىتوان عقيده مهدويت را ثابت كرد. پاسخ سوم: روايتي در صحيح مسلم بوده و تحريف شده است: برخى از علماى اهل سنت در كتابهاى خودشان، حديثى را از صحيح مسلم نقل مىكنند كه در اين حديث، از حضرت مهدى عليه السلام با صراحت اسم برده شده و وى را از فرزندان حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها دانسته است، ولى اكنون در صحيح مسلم هيچ اثرى از آن حديث نيست! براى روشن شدن مطلب، عين حديث و عبارات چند نفر از علماى اهل سنت ـ كه دو نفر از آنان از شهرت خوبى در نزد اهل سنت برخوردارند ـ را در اينجا مىآوريم: 1. ابن حجر هيثمى است؛ در كتابش آورده است: وسيأتي في الفصل الثاني جملة مستكثرة من الأحاديث المبشرة به، ومن ذلك ما أخرجه مسلم وأبو داود والنسائي وابن ماجة والبيهقي وآخرون ( المهدي من عترتي من ولد فاطمة ) در فصل دوم احاديث زيادى كه بشارت دهنده به حضرت مهدى عليه السلام هستند را مى آوريم و از آن احاديث، حديثى است كه آن را مسلم و ابو داوود و ابن ماجه و بيهقى و ديگران آورده اند: (مهدى از خاندان من از فرزندان فاطمه است.) الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص472، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م. 2. متقى هندى در كتابش كنز العمال: 38662 - المهدي من عترتي من ولد فاطمة. (د، م - عن أم سلمة ). مهدى از عترت من و از فرزندان فاطمه است. ( ابو داوود و مسلم از ام سلمه نقل كرده اند). الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج14، ص118، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م. همان طور كه خود متقى هندى در مقدمه كتابش گفته: منظور از (د) ابوداود و منظور از (م) صحيح مسلم است. وهذه رموزه ( خ ) للبخاري ( م ) لمسلم ( ق ) لهما ( د ) لأبي داود رموز اين كتاب: (خ) براى بخارى؛ (م) براى مسلم؛ (ق) روايتى كه بخارى و مسلم نقل كردهاند؛ (د) روايتى كه ابوداود نقل كرده است. كنز العمال، ج1، ص15 3. محمد على صبان در كتابش « اسعاف الراغبين» چنين آورده است: اخرج مسلم و ابوداود و النسائي و ابن ماجه والبيهقي و آخرون «المهدي من عترتي من ولد فاطمة». مسلم و ابوداوود و نسائى و ابن ماجه و بيهقى و ديگران روايت كردهاند كه مهدى از عترت من ( رسول خدا صلى الله عليه و اله ) از فرزندان فاطمه سلام الله عليها است. الصبان، محمدعلي( متوفاي 1303 )، اسعاف الراغبين، ج2، ص28. 4. حمزاوى مالكى در كتاب مشارق الانوار مىنويسد: ففي مسلم و ابي داود و النسائي و ابن ماجه والبيهقي و آخرين «المهدي من عترتي من ولد فاطمة». در كتابهاى مسلم و ابوداوود و نسائى و ابن ماجه و بيهقى و ديگران آمده كه مهدى از عترت من ( رسول خدا صلى الله عليه و اله ) از فرزندان فاطمه سلام الله عليها است. حمزاوي مالكي ( متوفاي 1303 )، مشارق الانوار، ص112 با اين نقلهايى كه شد مىتوان به راحتى ثابت كرد كه تصريح به نام حضرت مهدى دست كم، در صحيح مسلم وجود داشته است، كه عده اى از علماى اهل سنت، آن را با صراحت از مسلم نقل كرده اند، البته واضح و روشن است كه كسى نمىتواند ادعا كند كه اين علماى اهل سنت در ارجاع دادن دچار اشتباه شدهاند، زيرا احتمال اشتباه در يك نفر ممكن است، اما در بيش از يك نفر احتمال آن بسيار كم است. پاسخ چهارم: آيا احاديث صحيح فقط در صحيح بخاري و مسلم يافت ميشود؟ اينكه چرا احاديث صحيح و معتبر را منحصر مىدانيد به آنچه در صحيح بخارى و مسلم آمده است؟ آيا فقط در اين دو كتاب، احاديث صحيح يافت مىشود، چه كسى از علماى اهل سنت به اين مطلب پاى بند است؟ اگر اين حرف قابل قبول باشد؛ پس نوشتن دهها جامع حديثى، قبل و بعد از بخارى و مسلم چه ارزش و اعتبارى دارد؟ بسيارى از علماى اهل سنت، اگر نگوييم كه همه آنها، قبول دارند كه آن گونه كه احاديث صحيح در دو كتاب بخارى و مسلم وجود دارد در ديگر كتابهاى حديثى اهل سنت نيز؛ احاديث صحيح فراوان يافت مىشود، ابن صلاح چنين مىگويد: ثم إن الزيادة في الصحيح على ما في الكتابين يتلقاها طالبها مما اشتمل عليه أحد المصنفات المعتمدة المشتهرة لائمة الحديث كأبي داود السجستاني وأبي عيسى الترمذي وأبي عبد الرحمن النسائي وأبي بكر بن خزيمة وأبي الحسن الدارقطني وغيرهم منصوصا على صحته فيها ولا يكفي في ذلك مجرد كونه موجودا في كتاب أبي داود وكتاب الترمذي وكتاب النسائي وسائر من جمع في كتابه بين الصحيح وغيره ويكفي مجرد كونه موجودا في كتب من اشترط منهم الصحيح فيما جمعه ككتاب بن خزيمة. احاديث صحيح؛ افزون بر آنچه كه در دو كتاب بخارى و مسلم وجود دارد، جوينده احاديث صحيح مىتواند آن را در يكى از نوشته ها و مصنفات معتمد و مشهور امامان حديث از جمله ابو داوود سجستانى وابو عيسى ترمذى وابو عبد الرحمن نسائى وابو بكر بن خزيمة وابو حسن دارقطنى وغير اينها كه تصريح دارند بر صحت آن احاديث، پيدا كند. الكردي الشهرزوري، أبو عمرو عثمان بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفاي643هـ)، مقدمة ابن الصلاح في علوم الحديث، ص23 – 24، تحقيق: تعليق وشرح وتخريج: أبو عبد الرحمن صلاح بن محمد بن عويضة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت- لبنان، الطبعة الأولى،1416هـ ق - 1995م، توضيحات: وبصدره مروياتنا عن أبي محمد نور الدين المكي. روشن شد كه حديث صحيح فقط حديثى نيست كه در صحيح بخارى و مسلم هست؛ بلكه تصحيح حديث و معتبر دانستن آن راههاى مختلفى دارد، كه يكى از آن راهها وجود آن حديث در اين دو كتاب است، ولى اين راه راه انحصارى نيست، همچنانكه سيوطى در تدريب الراوى به نقل از نواوى آورده است: قال فما صححه ولم نجد فيه لغيره من المعتمدين تصحيحا ولا تضعيفا حكمنا بأنه حسن. نواوى گفته: آنچه را كه حاكم نيشابورى صحيح بداند و از غير از او از معتمدين، تصحيح و تضعيفى در رابطه با ان ذكر نكرده باشد، ما حكم به صحيح بودن آن مىكنيم. السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، ج1، ص107، تحقيق: عبد الوهاب عبد اللطيف، ناشر: مكتبة الرياض الحديثة - الرياض. شبهه چهارم: (اعتقاد به مهدويت؛ آثار منفي را به دنبال دارد): شبهه بعدى رشيد رضا اين است كه: فكر و انديشه مهدويت در جهان اسلام، تبعات و آثار منفى فراوانى را بر جاى گذاشته است كه باعث اختلاف و كشتارهايى در جامعه اسلامى شده است: وَقَدْ كَانَتْ أَكْبَرَ مَثَارَاتِ الْفَسَادِ وَالْفِتَنِ فِي الشُّعُوبِ الْإِسْلَامِيَّةِ؛ إِذْ تَصَدَّى كَثِيرٌ مِنْ مُحِبِّي الْمُلْكِ وَالسُّلْطَانِ، وَمِنْ أَدْعِيَاءِ الْوِلَايَةِ وَأَوْلِيَاءِ الشَّيْطَانِ، لِدَعْوَى الْمَهْدَوِيَّةِ فِي الشَّرْقِ وَالْغَرْبِ، وَتَأْيِيدِ دَعْوَاهُمْ بِالْقِتَالِ وَالْحَرْبِ، وَبِالْبِدَعِ وَالْإِفْسَادِ فِي الْأَرْضِ حَتَّى خَرَجَ أُلُوفُ الْأُلُوفِ عَنْ هِدَايَةِ السُّنَّةِ النَّبَوِيَّةِ، وَمَرَقَ بَعْضُهُمْ مِنَ الْإِسْلَامِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ... عقيده مهدويت، يكى از بزرگترين عوامل و انگيزههاى فساد و فتنهها در امت اسلامى است؛ زيرا بسيارى از دوستداران سلطنت و پادشاهى و اولياء شيطان، مدعى مهدويت مىشوند و براى تأييد ادعاى خود به جنگ و كشتار و بدعت و فساد در زمين متوسل مىشوند تا اينكه هزران هزار نفر از هدايت سنت نبوى خارج مى شوند و بعضى از آنها از دين خارج مى شوند همچنانكه تير از كمان خارج مىشود. محمد رشيد بن علي رضا بن محمد (متوفاي 1354هـ)، تفسير القرآن الحكيم (تفسير المنار)، ج9، ص416، ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م. همچنين وى شكايت مىكند كه چرا مسلمانان با اعتقاد به مهدويت، به جاى حركت به سوى انجام تكاليف اجتماعى خود مثل ايجاد عدل و داد و... انجام همه آن وظائف را موكول به ظهور حضرت مهدى مى نمايند وى در اين باره آورده است: وَالْمُسْلِمُونَ لَا يَزَالُونَ يَتَّكِلُونَ عَلَى ظُهُورِ الْمَهْدِيِّ، وَيَزْعُمُ دَهْمَاؤُهُمْ أَنَّهُ سَيَنْقُضُ لَهُمْ سُنَنَ اللهِ تَعَالَى أَوْ يُبَدِّلُهَا تَبْدِيلًا، وَهُمْ يَتْلُونَ قَوْلَهُ تَعَالَى: فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّةَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلًا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَحْوِيلًا. فاطر: 43 و مسلمانان؛ پيوسته، تكيه بر ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) مىنمايند و گمان مىكنند كه مهدى براى آنها سنتهاى الهى را تغيير مىدهد، با اينكه آنها اين آيه شريفه را تلاوت مىكنند: آيا آنها چيزى جز سنّت پيشينيان و(عذابهاى دردناك آنان) را انتظار دارند؟! هرگز براى سنّت خدا تبديل نخواهى يافت، و هرگز براى سنّت الهى تغييرى نمىيابى. محمد رشيد بن علي رضا بن محمد (متوفاي 1354هـ)، تفسير القرآن الحكيم (تفسير المنار)، ج9، ص416، ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م. پاسخ: در پاسخ به اين شبهه، مىگوييم كه: اعتقاد به مهدويت، يك اعتقاد اصيل اسلامى است كه احاديث متواتر بر آن دلالت دارند، پس يك انديشه صحيح اسلامى است، و هميشه عدهاى معدود در جامعه بودهاند كه از هر انديشه صحيح اسلامى سوء استفاده مىكردند، و با آنها مبارزه مىشده است و هيچگاه به جهت سوء استفاده عدهاى قليل از يك اعتقاد صحيح اسلامى، منكر اصل آن اعتقاد صحيح اسلامى نمىشدند؛ براى همين ما مىبينيم كه بسيارى از بزرگان شيعه، در عين قبول داشتن اعتقاد مهدويت، با سوء استفاده از آن و با فكرهاى غلط در رابطه با انتظار؛ به مقابله برخاستهاند و با كژانديشىهايى در اين زمينه مبارزه كردهاند: مرحوم شهيد مطهرى ـ رحمة الله عليه ـ با تقسيم انتظار به دو قسمت سازنده و ويرانگر، به نكوهش انتظار ويرانگر پرداختهاند كه خلاصهاى از گفتار ايشان در اينجا مىآيد: اين كه بعد از آنكه دنيا پر از ظلم و جور شد، عدل كلى پيدا مىشود، مسأله اى را به وجود آورده است و آن اينكه بعضى از افراد با اتكا به همين مطلب، با هر اصلاحى مخالفند و مىگويند: دنيا پر از ظلم و جور شود تا پس از از آن انقلاب شود و عدل وداد صورت بشود. مطهري، مرتضي(مستشهد 1358ش)، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه تاريخ، ناشر: انتشارات صدرا ـ تهران، 1379ش. شبهه پنجم: (خرافي بودن عقيده مهدويت): يكى ديگر از شبهاتى كه رشيد رضا آورده است، خرافى بودن عقيده مهدويت باشد، وى در اين زمينه، عبارت كوتاهى دارد: وَلِلشِّيعَةِ فِيهَا خُرَافَاتٌ مُخَالِفَةٌ لِأُصُولِ الدِّينِ لَا نَسْتَحْسِنُ نَشْرَهَا فِي هَذَا التَّفْسِير. ِبراى شيعه در اين عقيده مهدويت خرافاتى است كه مخالف با اصول دين است كه آوردن آن در اين تفسير نيكو نيست. محمد رشيد بن علي رضا بن محمد (متوفاي 1354هـ)، تفسير القرآن الحكيم (تفسير المنار)، ج10، ص342، ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م. پاسخ: در اينجا ما نيز يك پاسخ اجمالى مىدهيم و پاسخ تفصيلى از اين شبهه در قسمت بعدى كه پاسخ به شبهات احمد امين مصرى است، موكول مىكنيم كه تأكيد بيشترى بر اين شبهه نموده است، و اين پاسخ اجمالى اين است كه: همان طور كه پيش از اين گفتيم، اعتقاد به مهدويت، از اعتقادات اختصاصى شيعيان نيست؛ بلكه يك اعتقاد عمومى است و تمام مسلمانان بر آن اتفاق دارند و روايات متواتر فريقين نيز آن را تأييد مىكند. آيا چنين مسأله مىتواند يك مسأله خرافى باشد؟ شبهات احمد امين مصري: احمد امين نيز چند شبهه از شبهات رشيد رضا را تكرار كرده است كه عبارتند از: ا. منحصر بودن احاديث مهدويت به شيعه (ادعاى شيعى بودن عقيده مهدويت)؛ 2. نقل نشدن احاديث حضرت مهدى در صحيح بخارى و مسلم؛ 3. آثار و عوارض منفى اعتقاد به مهدويت، كه پاسخ همه اينها داده شد. 4. خرافى بودن عقيده مهدويت. پاسخ به شبهات اى شخص، همان پاسخ به شبهات رشيد رضا مىباشد؛ اما چونكه ـ همانطور كه قبلا نيز اشاره شد ـ احمد امين، از بين اين شبهات، بر شبهه خرافى بودن عقيده مهدويت، بيشتر تأكيد ورزيده است، پاسخ تفصيلى از اين شبهه در اينجا آورده مىشود. نخست عين كلمات وى را در اين باره مىآوريم، وى در اينجا چند گفتار را آورده است كه هركدام به طور جداگانه جواب داده مىشود. حديث المهدي هذا حديث خرافة وقد ترتب عليه نتائج خطيرة في حياة المسلمين. حديث مهدى، حديث خرافى است و بر آن، نتايج خطرناكى در زندگى مسلمانان مترتب است. امين مصري، احمد( متوفاي 1954م)، ضحي الاسلام، ج3، ص243، مكتبة الاسرة، مصر،1999م. احمد امين، درجايى ديگر، اخبار و احاديث حضرت مهدى عليه السلام را نوعى از خبر دادن از غيب مى داند و سپس به طور كلى وجود هر نوع اخبار غيبى در احاديث را منكر مىشود: فامتلأت عقول الناس بأحاديث تروى وقصص تقص ونشأ باب كبير في كتب المسلمين اسمه الملاحم فيه أخبار الوقائع من كل لون فأخبار العرب والروم وأخبار في قتال الترك. عقلهاى مردم پرشد از احاديث و قصه هايى و در كتابهاى مسلمانان، باب بزرگى پيدا شد كه اسم آن « مسائل غيبي» بود و در آن خبرهاى حوادث آينده از هر رنگ پيدا مى شد، مثل خبرهاى عرب و روم وخبرهايى در كشتار ترك. امين مصري، احمد (متوفاي 1954م)، ضحي الاسلام، ج3، ص244، مكتبة الاسرة، مصر،1999م. پاسخ عبد المحسن العباد به اين گفته احمد امين: عبد المحسن بن حمد العباد به اين شبهه احمد امين پاسخ داده است و آن را در مجلهاى كه مدير آن، مفتى اعظم سابق عربستان (بن باز) بوده است، جواب داده است و جواب وى در اين مورد براى هر شنونده با انصافى كافى است: هذا القول فيه زيادة في الهلكة لما فيه من استنكار هذا الباب الذي اشتملت عليه دواوين السنة النبوية وهو باب الملاحم وما يندرج تحته من أحاديث عن أخبار بمغيبات وكثير من أحاديث هذا الباب موجودة في الصحيحين وفي غيرها. در اين گفته احمد امين، زيادهروى در به هلاكت افكندن گوينده است؛ زيرا در آن انكار بابى است كه بر آن مطالب سنت نبوى مشتمل است و آن مسائل و اخبار غيبى است و بيشتر احاديث اين باب در صحيحين موجود است. العباد، عبد المحسن بن حمد، «الرد علي من كذّب با لاحاديث الصحيحة الوارده في المهدي»، مجلة الجامعة الإسلامية - المدينة المنورة، العدد 45، قسمت 17، 1400هـ ق. وجود آثار منفي براي اعتقاد به مهدويت: وى در ادامه با شمردن برخى از آثار منفى كه به گمان وى براى احاديث مهدويت به وجود آمده است، مى نويسد: وجعلت هذه الأشياء كلها أحاديث بعضها نسبوه إلى النبي صلى اللّه عليه وسلم وبعضها إلى أئمة أهل البيت وبعضها إلى كعب الأحبار ووهب بن منبه وهكذا وكان لكل ذلك أثر سيئ في تضليل عقول الناس وخضوعهم للأوهام... وهذا كله من جراء نظرية خرافية هي نظرية المهدية وهي نظرية لا تتفق وسنة اللّه في خلقه ولا تتفق والعقل الصحيح"انتهى. و براى همه اين اخبار غيبى، احاديثى جعل شد و بعضى از آن احاديث را به نبى مكرم اسلام صلى الله عليه و اله و بعضى ديگر را به امامان اهل بيت عليهم السلام نسبت دادند و بعضى ديگر را به كعب الاحبار و وهب بن منبه ـ كه غير مسلمان بودند و بعدا مسلمان شدندـ نسبت دادند و براى هر كدام از آنها اثر بدى در گمراه كردن عقلهاى مردن و پناه بردن آنها به اوهام و خيال پردازى بود...و نظريه خرافى مهدويت، نظريهاى است كه با سنت خداوند و با عقل صحيح نمى سازد. امين مصري، احمد( متوفاي 1954م)، ضحي الاسلام، ج3، ص244، مكتبة الاسرة، مصر،1999م. پاسخ عبد المحسن العباد به اين گفته احمد امين: يجاب عنه بأن مثل ذلك لا يصلح أن يطلق عليه نظرية لأنه من الأمور الغيبية التي هي ليست محلا للرأي والنظر وإنما يتوقف قبول ذلك على صحة الحديث به عن رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم وقد صاحت الأحاديث بخروج المهدي في آخر الزمان والعقل السليم لا يختلف مع النقل الصحيح بل يتفق معه إذ أن العقل تابع للنقل وهو معه كالعامي المقلد مع العالم المجتهد كما قال ذلك بعض العلماء وخروج المهدي في آخر الزمان متفق مع سنة اللّه في خلقه فإن سنة اللّه تعالى أن الحق في صراع دائما مع الباطل واللّه تعالى يهيئ لهذا الدين في كل زمان من يقوم بنصرته ولا تخلو الأرض في أي وقت من قائم للّه بحجته والمهدي فرد من أمة محمد صلى اللّه عليه وسلم ينصر الله به دينه في الزمن الذي يخرج فيه الدجال وينزل فيه عيسى بن مريم عليه الصلاة والسلام من السماء كما صحت الأخبار بذلك عن الذي لا ينطق عن الهوى صلى اللّه عليه وسلم. جواب داده مى شود به اينكه: اطلاق نظريه چنين ادعائى اصلا صحيح نيست؛ زيرا اين گفته از امور غيبيه است كه نمىتوان بر آن رأى و نظر گفت؛ زيرا قبول عقيده مهدويت متوقف است بر صحيح بودن حديث در باره آن از رسول اكرم صلى الله عليه و اله و احاديث نيز فرياد مىزنند بر خروج مهدى عليه السلام السلام در آخر الزمان و عقل سليم نيز هرگز با نقل صحيح اختلافى ندارد، بلكه با آن با آن همراه و متفق است؛ زيرا عقل تابع نقل است، و همراهى عقل با نقل، مثل تقليد عوام مردم با مجتهد مىباشد؛ همچنانكه بعضى از علما اين را گفتهاند. و خروج مهدى در آخر الزمان با سنت خداوند نيز متفق است، زيرا (در سنت خداوند) حق، دائما با باطل، در جنگ است و خداوند متعال هميشه براى يارى اين دين، كسى را آماده كرده است و زمين هيچگاه خالى از حجت الهى نيست و مهدى عليه السلام السلام فردى از امت پيامبر صلى الله عليه و اله است كه خداوند به سبب او دينش را در زمانى كه دجال خروج مىكند و حضرت عيسى از آسمان نزول مىكند، همچنانكه روايات؛ از كسى كه ار روى هوى و هوس سخن نمىگويد( پيامبر صلى الله عليه و اله) بر صحت اين مطلب گواهى مى دهند. العباد، عبد المحسن بن حمد، «الرد علي من كذّب با لاحاديث الصحيحة الوارده في المهدي»، مجلة الجامعة الإسلامية - المدينة المنورة، العدد 45، قسمت 17، 1400هـ ق. شبهه محمد فريد وجدي: وى پس از نقل احاديث مهدى منتظر مىگويد: والناظرون فيها من أولي البصائر لا يجدون في صدورهم حرجا من تنزيه رسول الله صلى الله عليه وسلم من قولها. فإن فيها من الغلو والخبط في التواريخ والاغراق في المبالغة والجهل بأمور الناس والبعد عن سنن الله المعروفة ما يشعر المطالع لأول وهلة أنها أحاديث موضوعة تعمد وضعها رجال من أهل الزيغ أو المتشايعين لبعض أهل الدعوة من طلبة الخلافة في بلاد العرب أو المغرب. كسانى كه با چشم بصيرت به اين احاديث بنگرد، ترديد نمىكنند كه بايد ساحت رسول خدا صلى الله عليه و اله از آن منزه كنند؛ زيرا اين روايات سرشار از غلو، اشتباهات تاريخى، اغراق، مبالغه و نادانى به امور مردم بوده و از سنتهاى مشهور خداوند دور است، كسى كه در آن ها مطالعه كند، در همان لحظه اول مىفهمد كه همه آنها رواياتى است ساختگى كه عمدا توسط اهل گمراهى و برخى از پيروان طالبان خلافت در سرزمين هاى عربى و غربى ساخته شدهاست. فريد وجدي، محمد، دائرة معارف القرن العشرين، ج10، ص480 ـ 481، الناشر: تصوير دار المعرفة، الطبعة الثالثة، 1971م. پاسخ: در واقع اين شبهه، يك مغالطه بسيار ساده است كه از فرق نگذاشتن بين اشياى متشابه به وجود مىآيد؛ ترديدى نيست كه ممكن است در روايات مهدويت، به ويژه آنها كه از طريق غير اهل البيت عليهم السلام نقل شدهاند، اشكالاتى وجود داشته باشد؛ اما اين دليل نمىشود كه اصل اعتقاد به مهدويت كه با روايات متواتر اسلامى ثابت شده، به خاطر اين روايات ضعيف زير سؤال برود. و نيز ترديدى نيست كه روايات ضعيف و مخالف با عقل در همه ابواب و مسائل اعتقادى، مثل توحيد، نبوت، معاد و... به وفور يافت مىشود؛ مثل رواياتى كه در بخارى، مسلم و ديگر صحاح سته اهل سنت مبنى بر جسمانيت خداوند وجود دارد و ثابت مىكند كه خداوند: دست، پنج انگشت، پا، كمر، صورت و... دارد، مانند ماه شب چهارده مىدرخشد، سوار بر حيوانات مىشود و... آيا كسى مىتواند ادعا كند كه چون چنين رواياتى در باره خداوند وجود دارد و با عقل و منطق و قرآن ناسازگار است؛ پس بايد اصل وجود خداوند را منكر شويم؟ در واقع اگر كسى بخواهد مانند او مغالطه كند مىتواند بگويد: «با اولين نظر در روايات توحيد،خرافات فراوانى ديده مى شود؛ پس مساله توحيد خرافه است !!» عقيده به مهدويت و ظهور منجى آخر الزمان، از اعتقادات مشترك تمام مسلمانان و بلكه از اعتقادات مشترك تمام اديان آسمانى است، آيات قرآن كريم و روايات متواتر آن را ثابت مىكند، حال اگر روايت و يا رواياتى وجود دارد كه از آن بوى غلو، اغراق، مبالغه، جهل و... استشمام مىشود، وظيفه علما و بزرگان دين است كه آن روايات را رد و روايات صحيح و خالى از اشكال را براى مردم بخوانند، نه اين كه به محض ديدن يك يا چند روايت ضعيف و داراى اشكال، اصل اعتقاد به مهدويت را منكر شوند. دسته بندي روايات مهدويت: در اينجا مناسب است كه به چند روايت از كتابهاى اهل سنت در باره مهدويت اشاره شود. اين روايت به طور كلى به چند دسته تقسيم مىشوند: دسته اول: احاديثي كه حضرت مهدي عليه السلام را همنام پيامبر ميداند: ترمذى در سنن خود آورده است: حدثنا عبد الْجَبَّارِ بن الْعَلَاءِ بن عبد الْجَبَّارِ الْعَطَّارُ حدثنا سُفْيَانُ بن عُيَيْنَةَ عن عَاصِمٍ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ عن النبي صلى الله عليه وسلم قال يَلِي رَجُلٌ من أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي قال عَاصِمٌ وأنا أبو صَالِحٍ عن أبي هُرَيْرَةَ قال لو لم يَبْقَ من الدُّنْيَا إلا يَوْمٌ لَطَوَّلَ الله ذلك الْيَوْمَ حتى يَلِيَ. قال أبو عِيسَى هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ عبد الله بن مسعود روايت مىكند كه پيامبر صلى الله عليه و اله فرمود: مردى از اهل بيت من كه اسم او اسم من است؛ حكومت را به دست مىگيرد، ابو صالح از ابو هريره روايت كرده است كه اگر از دنيا يك روز هم باقى نماند، خداوند آن روز آنقدر طولانى مىكند تا اينكه مردى از اهل بيت من حكومت را به دست مىگيرد، ابو عيسى (ترمذى صاحب سنن) مىگويد: اين حديث حسن صحيح است. الترمذي السلمي، محمد بن عيسي ابوعيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج4، ص505، حديث 2231تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. دسته دوم: احاديثي كه نزول حضرت عيسي را در زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام بيان ميكند: در صحيح مسلم آمده است: 156 حدثنا الْوَلِيدُ بن شُجَاعٍ وَهَارُونُ بن عبد اللَّهِ وَحَجَّاجُ بن الشَّاعِرِ قالوا حدثنا حَجَّاجٌ وهو بن مُحَمَّدٍ عن بن جُرَيْجٍ قال أخبرني أبو الزُّبَيْرِ أَنَّهُ سمع جَابِرَ بن عبد اللَّهِ يقول سمعت النبي صلى الله عليه وسلم يقول لَا تَزَالُ طَائِفَةٌ من أُمَّتِي يُقَاتِلُونَ على الْحَقِّ ظَاهِرِينَ إلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ قال فَيَنْزِلُ عِيسَى بن مَرْيَمَ صلى الله عليه وسلم فيقول أَمِيرُهُمْ تَعَالَ صَلِّ لنا فيقول لَا إِنَّ بَعْضَكُمْ على بَعْضٍ أُمَرَاءُ تَكْرِمَةَ اللَّهِ هذه الْأُمَّةَ ابو الزبير گفت كه از جابر بن عبدالله انصارى شنيدم كه پيامبر صلى الله عليه و اله فرمودند: پيوسته عده اى از امت من برحق مىجنگند تا روز قيامت، پس حضرت عيسى فرود مى آيد، پس به فرمانرواى ( امام) مسلمانان مىگويد كه جلو بايست اى روح الله و براى ما نماز بخوان (امام جماعت باش) ولى حضرت عيسى مىفرمايد بعضى از شما در اين امت فرمانراوايان بعض ديگر هستيد به جهت گرامى داشتن خداوند اين امت را. مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج1، ص137، كِتَاب الْإِيمَانِ، بَاب نُزُولِ عِيسَى بن مَرْيَمَ حَاكِمًا بِشَرِيعَةِ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(ص)، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. دسته سوم: احاديثي كه در آنها اوصافي از حضرت مهدي و از حالات زمان ظهور آن حضرت؛ بيان شده است: 1ـ مسلم در صحيح خود آورده است: حدثنا زُهَيْرُ بن حَرْبٍ وَعَلِيُّ بن حُجْرٍ واللفظ لِزُهَيْرٍ قالا حدثنا إسماعيل بن إبراهيم عن الْجُرَيْرِيِّ عن أبي نَضْرَةَ قال كنا عِنْدَ جَابِرِ بن عبد اللَّهِ فقال يُوشِكُ أَهْلُ الْعِرَاقِ أَنْ لَا يُجْبَى إِلَيْهِمْ قَفِيزٌ ولا دِرْهَمٌ... ثُمَّ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَكُونُ في آخِرِ أُمَّتِي خَلِيفَةٌ يَحْثِي الْمَالَ حَثْيًا لَا يَعُدُّهُ عَدَدًا قال قلت لِأَبِي نَضْرَةَ وَأَبِي الْعَلَاءِ أَتَرَيَانِ أَنَّهُ عُمَرُ بن عبد الْعَزِيزِ فَقَالَا لَا. از جريرى روايت است كه ابو نضره گفت: در نزد جابر بن عبد الله انصارى بوديم كه گفت: زود است كه به اهل عراق پيمانه و درهمى نرسد... سپس گفت كه پيامبر صلى الله عليه و اله فرمودند: كه در آخر امت من خليفه اى خواهد بود كه اموال را بدون شمارش مى دهد( دليل بر سخاوت است)، جريرى مى گويد به ابو نضره و ابو علاء گفتم آيا اين خليفله را عمر بن عبد العزيز مى دانيد؟ هر دو گفتند نه. مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج4، ص2234، صحيح مسلم، كِتَاب الْفِتَنِ وَأَشْرَاطِ السَّاعَةِ، بَاب لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حتى يَمُرَّ الرَّجُلُ بِقَبْرِ الرَّجُلِ فَيَتَمَنَّى أَنْ يَكُونَ مَكَانَ الْمَيِّتِ من الْبَلَاءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. 2ـ ترمذى حديثى را در اين باره آورده و آن را صحيح دانسته است: حدثنا محمد بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ قَال سمعت زَيْدًا الْعَمِّيَّ قَال سمعت أَبَا الصِّدِّيقِ النَّاجِيَّ يحدث عن أبي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قال خَشِينَا أَنْ يَكُونَ بَعْدَ نَبِيِّنَا حَدَثٌ فَسَأَلْنَا نَبِيَّ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فقال إِنَّ في أُمَّتِي الْمَهْدِيَّ يَخْرُجُ يَعِيشُ خَمْسًا أو سَبْعًا أو تِسْعًا زَيْدٌ الشَّاكُّ قال قُلْنَا وما ذَاكَ قال سِنِينَ قال فَيَجِيءُ إليه رَجُلٌ فيقول يا مَهْدِيُّ أَعْطِنِي أَعْطِنِي قال فَيَحْثِي له في ثَوْبِهِ ما اسْتَطَاعَ أَنْ يَحْمِلَهُ قال أبو عِيسَى هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ. از ابو سعيد خدرى روايت است كه گفت: ما ترسيديم كه بعد از پيامبر ما صلى الله عليه و اله حادثه اى رخ دهد، پس از نبى مكرم صلى الله عليه و اله پرسيديم، پس فرمود: مهدى از امت من است و خروج مىكند، پنج، هفت و يا نه سال زندگى مىنمايد ـ ترديد از زيد است ـ گفتيم: او چند سال حكومت مىكند؟ فرمود: چند سال؛ پس مردى به سوى مىآيد و از او درخواست مال مىكند؛ پس او آن قدر به او مىدهد كه توانائى بردنش را داشته باشد. ابوعيسى (ترمذي) گفته است كه اين روايت حسن است. الترمذي السلمي، محمد بن عيسي ابوعيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج4، ص506، حديث 2231تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. حاكم نيشابورى حديثى را از ابوسعيد خدرى نقل كرده است: عن أبي سعيد الخدري رضي الله عنه أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال يخرج في آخر أمتي المهدي يسقيه الله الغيث وتخرج الأرض نباتها ويعطى المال صحاحا وتكثر الماشية وتعظم الأمة يعيش سبعا أو ثمانيا يعني حججا. هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه. از ابو سعيد خدرى روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و اله فرمودند: در آخر زمان امت من، مهدى خروج مىكند و خداوند او را از باران سيراب مىفرمايد و زمين روييدنىهاى خود را خارج مىسازد و مال را به طور صحيح مىدهد امت بزرگ شمرده مىشود و آن حضرت هفت يا هشت سال حكومت مىكند. اين حديث صحيح است، ولى آن را بخارى و مسلم نياورده اند. الحاكم، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص8672، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م. دسته چهارم: احاديثي كه حضرت مهدي را از عترت پيامبرصلياللهعليه وآله و يا از فرزندان حضرت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ شمرده اند: ترمذى در سنن خود حديثى را از ابو هريره آورده و آن را صحيح دانسته است، در اين روايت آمده است كه حضرت مهدى عليه السلام از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله مىباشد: 2231 حدثنا عبد الْجَبَّارِ بن الْعَلَاءِ بن عبد الْجَبَّارِ الْعَطَّارُ حدثنا سُفْيَانُ بن عُيَيْنَةَ عن عَاصِمٍ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ عن النبي صلى الله عليه وسلم قال يَلِي رَجُلٌ من أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي قال عَاصِمٌ وأنا أبو صَالِحٍ عن أبي هُرَيْرَةَ قال لو لم يَبْقَ من الدُّنْيَا إلا يَوْمٌ لَطَوَّلَ الله ذلك الْيَوْمَ حتى يَلِيَ قال أبو عِيسَى هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ. از عبدالله بن مسعودروايت است كه پيامبر صلى الله عليه و اله فرمودند: والى مى شود (حكومت را به دست مى گيرد) از اهل بيت من؛ مردى كه اسم او اسم من است، عاصم گفت كه ابوصالح از ابو هريره حديث كرد كه: اگر از دنيا باقى نماند؛ مگر يك روز؛ خداوند متعال آن روز را آن قدر طولانى مى كند تا اينكه او حكومت را به دست بگيرد، ابو عيسى (ترمذي) مى گويد: اين حديث حسن صحيح است. الترمذي السلمي، محمد بن عيسي ابوعيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج4، ص505، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. روايتى نيز در سنن ابن ماجه آمده است كه حضرت مهدى عليه السلام از فرزندان حضرت فاطمه سلام الله عليها است: حدثنا أبو بَكْرِ بن أبي شَيْبَةَ ثنا أَحْمَدُ بن عبد الْمَلِكِ ثنا أبو الْمَلِيحِ الرَّقِّيُّ عن زِيَادِ بن بَيَانٍ عن عَلِيِّ بن نُفَيْلٍ عن سَعِيدِ بن الْمُسَيَّبِ قال كنا عِنْدَ أُمِّ سَلَمَةَ فَتَذَاكَرْنَا الْمَهْدِيَّ فقالت سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يقول الْمَهْدِيُّ من وَلَدِ فَاطِمَةَ. سعيدبن مسيب مى گويد در نزد ام سلمه بوديم كه از مهدى گفتگو كرديم، ام سلمه گفت كه ازرسول خدا صلى الله عليه و اله شنيدم كه فرمودند: مهدى از فززندان فاطمه است. القزويني، محمد بن يزيد ابوعبدالله (متوفاي275هـ)، سنن ابن ماجه، ج2، ص1368، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت. همچين همين روايت در سنن ابى داوود نيز آمده است: السجستاني الأزدي، سليمان بن الأشعث ابوداوود (متوفاي 275هـ)، سنن أبي داوود، ج4، ص107، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر. بررسي سندي اين حديث: 1ـ ابوبكر بن أبى شَيْبَةَ: ذهبى در باره وى آورده است: أبو بكر بن أبي شيبة الحافظ عديم النظير الثبت النحرير... قال أحمد أبو بكر صدوق هو أحب الي من أخيه عثمان وقال العجلي ثقة حافظ وقال الفلاس ما رأيت احفظ من أبي بكر بن أبي شيبة وكذا قال أبو زرعة الرازي... وقال الخطيب كان أبو بكر متقنا حافظا صنف المسند والاحكام والتفسير. ابوبكر بن أبى شيبة، حافظ، بىنظير، مورد اعتماد، مرد زيرك و دانا... احمد بن حنبل گفته است: ابو بكر بسيار راستگو است و او دوست داشتنىتر است براى من از برادرش عثمان بن ابى شيبه. عجلى گفته: او مورد اعتماد و حافظ است. فلاس گفته: من كسى را قوىتر از ابوبكر بن أبى شيبه در حفظ روايات نديدم، همين سخن را ابوزرعه نيز گفته است. و خطيب گفته است: ابو بكر، محكم كار و حافظ بود و مسند و احكام و تفسير را تأليف كرده است. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج2، ص433 ـ 432، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى. 2ـ أَحْمَدُ بن عبد الْمَلِكِ: أحمد بن عبد الملك بن واقد الحافظ الحجة محدث الجزيرة... قال أحمد رايته حافظا لحديثه صاحب سنة... قال أبو حاتم كان نظير النفيلي في الصدق والإتقان. احمد بن عبد الملك بن واقد حافظ و حجت و محدث جزيرة است... احمد بن حنبل گفته است: او را حافظ حديث و صاحب صاحب سنت ديدم... و ابو حاتم گفته است: وى نظير نفيلى است در راستگويى و محكم بودن ( در نقل حديث). الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج2، ص463، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى. سپس ذهبى همين حديث را از احمد بن عبد الملك آورده است بدون اينكه اين حديث را ضعيف بشمارد و يا خدشه اى در راويان ان بنمايد: أخبرنا عبد الحافظ بن بدران انا عبد الله بن أحمد سنة 615 انا أبو الفتح بن البطي انا أبو الفضل بن خيرون انا الحسن بن أحمد البزاز انا أحمد بن محمد القطان انا أبو جعفر محمد بن غالب حدثني أحمد بن عبد الملك الحراني انا أبو المليح الرقي عن زياد بن بيان عن علي بن نفيل عن سعيد بن المسيب عن أم سلمة عن النبي صلى الله عليه وسلم قال المهدي من ولد فاطمة عليها السلام. سعيد بن المسيب از ام سلمه از پيامبر صلى الله عليه و اله نقل كرده است كه فرمودند: مهدى از فرزندان فاطمة سلام الله عليها مىباشد. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج2، ص464، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى. 3ـ أبو الْمَلِيحِ الرَّقِّى: ابن ابى حاتم از ابو زرعه نقل كرده كه ابو مَلِيحِ رَّقِّى؛ ثقه است: حدثنا عبد الرحمن قال سئل أبو زرعة عن أبي المليح الرقي فقال اسمه الحسن بن عمر الفزاري وهو ثقة. عبد الرحمن حديث كرد كه از ابوزرعه در باره ابو مليح رقى پرسيده شد، گفت كه اسم او حسن بن عمر فزارى است و او ثقه ( مورد اعتماد) است. الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاي 327هـ)، الجرح والتعديل، ج3، ص24، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م. مزى در تهذيب الكمال از قول احمدبن حنبل و... تصريح بر ثقه بودن وى مىكند: قال أبو الحسن الميموني، عن أحمد بن حنبل: ثقة، ضابط لحديثه، صدوق، وهو عندي أضبط من جعفر بن برقان... وَقَال أبو زُرْعَة (1): ثقة. ابو الحسن ميمونى از احمد بن حنبل نقل مىكند كه ابو مليح رقى ثقه ( مورد اعتماد) است و حديث را خوب حفظ مىكند و بسيار راستگو است و او در نزد من از جعفر بن برقان ضابطتر است( بيشتر بر حفظ حديث مهارت دارد)... و ابوزرعه وى را ثقه ( مورد اعتماد) دانسته است. المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن ابوالحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج6، ص227، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
4ـ زِيَادِ بن بَيَانٍ: ذهبى در الكاشف؛ زياد بن بيان را صدوق (بسيار راستگو) مىداند: زياد بن بيان الرقي عن ميمون بن مهران وجماعة وعنه أبو المليح وابن علية صدوق قانت لله الكاشف. زياد بن بيان رقى از ميمون بن مهران و عده اى روايت نقل مى كند و از او ابو مليح و ابن علية روايت نقل مى كنند، او صدوق (بسيار راستگو) و عبادت كننده براى خداوند و كاشف است. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص408، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. ابن حجر نيز وى را صدوق دانسته است: العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص218، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. « مزي» در تهذيب الكمال، كلماتى را در مدح وى از نسائى وابن حبان آورده است: وَقَال النَّسَائي: ليس به بأس. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب"الثقات"، وَقَال: كان شيخا صالحا. و نسائى گفته: در او هيچ اشكالى نيست، و ابن حبان او را در كتاب « الثقات» آورده است و گفته است: شيخ صالح است. المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن ابوالحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج9، ص248، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م. 5ـ عَلِى بن نُفَيْلٍ: ابن حجر در كتاب «تقريب التهذيب» آورده است: علي بن نفيل بنون وفاء مصغر النهدي بنون الجزري لا بأس به. على بن نفيل، اشكالى در او نيست. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص406، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986. ذهبى نيز قول ابو حاتِم را در باره وى آورده است كه هيچ اشكالى از عمل كردن به احاديث على بن نفيل نيست: علي بن نفيل بن زراعد ق أبو النهدي الحراني جد أبي جعفر النفيلي الحافظ...قال أبو حاتم: لا بأس به. ابوحاتم گفته كه در على بن نفيل اشكالى نيست. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج8، ص181، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م. 6ـ سَعِيد بن الْمُسَيّبِ: از تابعين است و ذهبى وى را ثقه دانسته و چنين ستوده است: سعيد بن المسيب بن حزن الإمام أبو محمد المخزومي أحد الأعلام وسيد التابعين عن عمر وعثمان وسعد وعنه الزهري وقتادة ويحيى بن سعيد ثقة حجة فقيه رفيع الذكر رأس في العلم والعمل. سعيد بن المسيب بن حزن امام ابومحمد مخزومى يكى از مشاهير و سرور تابعين است كه از عمر، عثمان و سعد (بن أبى وقاص) روايت نقل كرده است و از او زهرى و يحيى بن سعيد روايت كرده اند، سعيد بن المسيب؛ ثقه، حجت و فقيه بود، خوشنام و در علم و عمل پيشگام بود. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، الكاشف ج1، ص1953، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م. ذهبى در كتاب ديگرش«سير أعلام النبلاء» مراسيل سعيد بن المسيب را حجت دانسته است: ومراسيل سعيد محتج بها. و به احاديث مرسل سعيد بن المسيب احتجاج مى شود. الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، سير أعلام النبلاء ج4، ص221، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. 7ـ ام المؤمنين ام سلمه رضى الله عنها: ام المؤمنين همسر گرامى نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله، است. بنابراين در سند اين روايت هيچ اشكالى ديده نمىشود. دسته پنجم: احاديثي كه سجاياي اخلاقي حضرت مهدي را مثل سجاياي اخلاقي پيامبر صلي الله عليه و اله مي داند: ا. حديثى كه ابن حبان در اين زمينه آورده است: ذكر البيان بأن المهدي يشبه خلقه خلق المصطفى صلى الله عليه وسلم: 6825- أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَوْنٍ الرَّيَّانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْمُنْذِرِ قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ فُضَيْلٍ قَالَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ شُبْرُمَةَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ أَبِي النَّجُودِ عَنْ زِرٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أُمَّتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَخُلُقُهُ خُلُقِي فَيَمْلَؤُهَا قِسْطًا وَعَدْلا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا. عبدالله بن مسعود از پيامبر صلى الله عليه و اله روايت كرده است: مردى از امت من خروج مىكند كه اسم او اسم من است و اخلاق او او اخلاق من است و رمين را پر از عدل و داد مى كند همچنانكه از ظلم و جور پر شدهاست. التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاي354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج15، ص237، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م. روايات ديگرى از روايات حضرت مهدى در كتابهايشيعه و اهل سنت را نيز مىتوان يافت، اما ما به ذكر همين مقدار بسنده مىكنيم و دوستان عزيز را به كتابهاى تفصيلى مثل «معجم أحاديث المهدي» و... ارجاع مىدهيم. موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات | ||
فهرست نظرات |
1 |
نام و نام خانوادگي: هادي -
تاريخ: 18 بهمن 89
سلام عليكم: واقعا بازم مثل هميشه گل كاشتين التماس دعا اللهم عجل لوليك الفرج |
2 |
نام و نام خانوادگي: مهدي ذ -
تاريخ: 19 بهمن 89
با سلام خدمت دوستان عزيزم: بسيار شنيده ام كه مطلبي را با مضمون "محمد ناصر الدين ألبانى ـ كه از وى به « بخارى دوران» تعبير مى كنند" آورده ايد . سوال بنده اينست كه اين لقب را چه كسي به آلباني داده است ؟ آيا به غير از وهابيت بقيه اهل سنت نيز چنين نظري در مورد وي دارند ؟ متشكرم |
3 |
نام و نام خانوادگي: سيد -
تاريخ: 21 بهمن 89
شايد اين جمعه بيايد، شايد.پرده از چهرهٔ گشايد، شايد. به اميد ظهور مولا |
4 |
نام و نام خانوادگي: سرچاهي -
تاريخ: 05 اسفند 89
جواب سوال را هرچه سريعتر بدهيد متشکرم. |
5 |
نام و نام خانوادگي: مهدي شاهچراغ -
تاريخ: 14 اسفند 89
سلام من دانشجو هستم و چند سال پيش اطلاعات كمي در خصوص عقايد اهل سنت داشتم. من براي بسياري از وبلاگ ها و سايت هاي اهل سنت ايران ، افغانستان و پاكستان پيغام گذاشتم و مطمئن هستم كه مراجعه كننده بسياري دارم. يكي از سني ها سوالاتي در صفحه نظرات مطرح كرده كه جواب كامل آنها را نمي دانم. من اين سوالات را در اينجا قرار مي دهم. لطفا من را كمك كنيد. لطفا جواب سوالات رو همين جا قرار بديد تا به عنوان يه پست در وبلاگم قرار بدم. خطبه شقشقيه از همه جهت دروغ است! (1) نويسنده: ابوبكر بن حسين خطبه 3 نهج البلاغه که معروف است به خطبه "شقشقيه" ؛ هميشه، سلاحي بوده است در دست خواص شيعه، عليه عوام شيعه! چه اگر روزي يکي از عوام بگويد: شايد اينطورها هم نيست که مي گويند! شايد حضرت علي با سه خليفه خوب بوده است! در اينجا آنکه کمربند آخوندي دارد، مي گويد: مگر خطبه ي شقشقيه را نخوانده اي؟ نخوانده اي که امير مؤمنان درباره ي خلفاي ثلاثه چه مي گويد؟ حرف ما را قبول نداري سخن امام را چه مي کني؟؟ و به همين راحتي دهان عده ي کثيري را مي بندند! البته بعضي اوقات از اين خطبه عليه اهل سنت نيز استفاده شده است! چنانچه وقتي اهل سنت به يکي از خُطَب يا نامه هاي نهج البلاغه استناد کنند و از آن به عنوان شاهدي بر خوب بودن رابطه ي بين خلفاي ثلاثه با حضرت علي، ياد کنند ؛ آنان مي گويند: ممکن نيست حضرت علي، خلفاي ثلاثه را ستوده باشد؛ چرا که وي در خطبه شقشقيه آنها را سرزنش کرده است؛ البته ما به راحتي مي گوييم: ممکن نيست حضرت علي، خلفاي ثلاثه را سرزنش کرده باشد؛ چرا که وي در خطبه نقطه چين! آنها را ستوده است.(يعني جوابي از جنس جواب آنان) حال در اين مقاله قصد داريم اين خطبه را بررسي کنيم و به جويندگان حق نشان دهيم که اصولاً اين خطبه نه با عقل مي خواند و نه با سيرت حضرت علي و نه با قرآن و نه حتي با خود نهج البلاغه!حال ابتدا کل خطبه را بخوانيم: «آگاه باشيد.به خدا سوگند كه«فلان»خلافت را چون جامهاى بر تن كرد و نيكمىدانست كه پايگاه من نسبتبه آن چونان محور است به آسياب.سيلها از من فرومىريزد و پرنده را ياراى پرواز به قله رفيع من نيست. پس ميان خود و خلافتپردهاى آويختم و از آن چشم پوشيدم و به ديگر سو گشتم و رخ برتافتم. در انديشهشدم كه دست تنها بتازم يا بر آن فضاى ظلمانى شكيبايى ورزم،فضايى كه بزرگسالاندر آن سالخورده شوند و خردسالان به پيرى رسند و مؤمن،همچنان رنج كشد تا بهلقاى پروردگارش نايل آيد.ديدم،كه شكيبايى در آن حالتخردمندانهتر است و منطريق شكيبايى گزيدم،در حالى كه،همانند كسى بودم كه خاشاك به چشمش رفته،و استخوان در گلويش مانده باشد.مىديدم،كه ميراث من به غارت مىرود. تا آن«نخستين»به سراى ديگر شتافت و مسند خلافت را به ديگرى واگذاشت. بيت:«چه فرق بزرگى است ميان زندگى من بر پشت اين شتر و زندگى حيان برادر جابر».اى شگفتا.در آن روزها كه زمام كار به دست گرفته بود همواره مىخواست كه مردم معافش دارند ولى در سراشيب عمر، عقد آن عروس را بعد از خود به ديگرىبست.بنگريد كه چسان دو پستانش را، آن دو، ميان خود تقسيم كردند و شيرش را دوشيدند. پس خلافت را به عرصهاى خشن و درشتناك افكند، عرصهاى كهدرشتىاش پاى را مجروح مىكرد و ناهموارىاش رونده را به رنج مىافكند.لغزيدنو به سر درآمدن و پوزش خواستن فراوان شد.صاحب آن مقام، چونان مردى بودسوار بر اشترى سركش كه هرگاه مهارش را مىكشيد،بينىاش مجروح مىشد و اگرمهارش را سست مىكرد،سوار خود را هلاك مىساخت.به خدا سوگند،كه در آنروزها مردم،هم گرفتار خطا بودند و هم سركشى.هم دستخوش بىثباتى بودند و هماعراض از حق. و من بر اين زمان دراز در گرداب محنت،شكيبايى مىورزيدم تا او نيز به جهان ديگر شتافت و امر خلافت را در ميان جماعتى قرار داد كه مرا هم يكى ازآن قبيل مىپنداشت.بار خدايا،در اين شورا از تو مدد مىجويم. چسان در منزلت و مرتبت من نسبت به خليفه نخستين ترديد روا داشتند،كه اينك با چنين مردمىهمسنگ و همطرازم شمارند. هرگاه چون پرندگان روى در نشيب مىنهادند يا بال زده فرامىپريدند،من راه مخالفت نمىپيمودم و با آنان همراهى مىنمودم.پس،يكى ازايشان كينه ديرينهاى را كه با من داشت فراياد آورد و آن ديگر نيز از من روى بتافتكه به داماد خود گرايش يافت.و كارهاى ديگر كردند كه من از گفتنشان كراهت دارم.آنگاه«سومى»برخاست،در حالى كه از پرخوارگى باد به پهلوها افكنده بود و چونانستورى كه همى جز خوردن در اصطبل نداشت.خويشاوندان پدريش با او همدستشدندو مال خدا را چنان با شوق و ميل فراوان خوردند كه اشتران،گياه بهارى را.تا سرانجام،آنچه را تابيده بود باز شد و كردارش قتلش را در پى داشت.و شكمبارگيش به سر درآوردش. بناگاه،ديدم كه انبوه مردم روى به من نهادهاند،انبوه چون يالهاى كفتاران.گرد مرا از هر طرف گرفتند،چنان كه نزديك بود استخوانهاى بازو و پهلويم را زير پاى فروكوبند حتي نزديک بود حسن و حسين له شوند و رداى من از دو سو بر دريد.چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند.اما،هنگامى كه،زمام كار را به دست گرفتم جماعتى از ايشان عهد خود شكستند وگروهى از دين بيرون شدند و قومى همدستستمكاران گرديدند.گويى،سخنخداى سبحان را نشنيده بودند كه مىگويد:«سراى آخرت از آن كسانى است كه در زمين نه برترى مىجويند و نه فساد مىكنند و سرانجام نيكو از آن پرهيزگاران است» . آرى،به خدا سوگند كه شنيده بودند و دريافته بودند،ولى دنيا در نظرشان آراستهجلوه مىكرد و زر و زيورهاى آن فريبشان داده بود.بدانيد.سوگند به كسى كه دانه را شكافته و جانداران را آفريده،كه اگر انبوه آنجماعت نمىبود،يا گرد آمدن ياران حجت را بر من تمام نمىكرد و خدا از عالمانپيمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمكاران و گرسنگى ستمكشان خاموشىنگزينند، افسارش را بر گردنش مىافكندم و رهايش مىكردم و در پايان با آن همانمىكردم كه در آغاز كرده بودم.و مىديديد كه دنياى شما در نزد من از آب بيني مادهبزى هم كم ارجتر است. چون سخنش به اينجا رسيد، مردى از مردم «سواد» عراق برخاست و نامهاى به او داد. على(ع)در آن نامه نگريست.چون از خواندن فراغتيافت،ابن عباس گفت:يا امير المؤمنينچه شود اگر گفتار خود را از آنجا كه رسيده بودى پى مىگرفتى.فرمود:هيهات ابن عباس،اشترخشمگين را آن پاره گوشت از دهان جوشيدن گرفت و سپس،به جاى خود بازگشت. ابنعباس گويد،كه هرگز بر سخنى دريغى چنين نخورده بودم كه بر اين سخن كه امير المؤمنيننتوانست در سخن خود به آنجا رسد كه آهنگ آن كرده بود.» حال ايرادات ما بر اين خطبه: چند قسمت متن اين خطبه ي طولانى، ايرادهاى بزرگى دارد! 1. ابتداي خطبه، حضرت علي!! خود را چنين ستوده است: «سيلها از من فرو مىريزد و پرنده انديشه را ياراى پرواز به قله رفيع من نيست.» و در همين نهج البلاغه در مورد مالك اشتر چنين آمده است: «لا يرتقيه الحافر و لا يوفى عليه الطائر» (قصار: 443)= هيچ مركبى نمى تواند از كوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرنده انديشه به اوج او راه نمى يابد» 2.كمي جلوتر مي گويد: «در انديشهشدم كه دست تنها بتازم يا بر آن فضاى ظلمانى شكيبايى ورزم» حال به اين نکته توجه کنيد: وقتي از شيعيان مي پرسيم : «چرا حضرت علي رضي الله عنه سكوت كرد؟» مي گويند: «به وصيت پيامبر عمل كرد زيرا از جانب رسول خدا صلي الله عليه وسلم به صبر امر شده بود!» ولي در اين قسمت خطبه حضرت علي مي فرمايد: «در انديشه بودم..» يعني مونده بودم كه بجنگم يا نجنگم!! مونده بودم، حالا كه ياري ندارم،دست تنها بجنگم يا خير!! يعني اگر دست تنها نبود و ياراني داشت، امكان داشت بجنگد!! به زباني ساده تر؛ اگر ياراني داشت حاضر بود وصيت را زير پا بگذارد! اما اگر وصيت و امر به صبري در كار بود اين دو دلي و اين شك و ترديد معنا نداشت و حضرت علي رضي الله عنه اصلاً اجازه جنگ نداشت كه حالا بخواهد به تنهايي اين كار را بكند يا همراه ياران!! پس خواه ناخواه، بايد يكي از اين سه مورد را بپذيريد: الف: اين خطبه دروغين است (كه به يقين، چنين است) ب: وصيتي در كار نبوده و اين همه از روضه خواني هاي آخوندهاست.(که باز هم يقيناً چنين است!) ج: گزينه "الف" و "ب" و هر كدام از اين سه مورد را انتخاب كنيد(ترجيحاً گزينه "ج") ؛ مطلوب ما همان است ... وسبحان الله العظيم 3.در حين خطبه اشاره مي كند به «دست تنها بودن» يعني حيف كه تنها هستم وگرنه قيام مي كردم، حال كه تنها هستم بهتر است صبر پيشه كنم!! اما در نامه 62 و نامه 36 كاملاً خلاف اين سخن ثبت شده است! نامه 62:«إِنِّي وَاللهِ لَوْ لَقِيتُهُمْ وَاحِداً وَهُمْ طِلاَعُ الاْرْضِ كُلِّهَا مَا بَالَيتُ وَلاَ اسْتَوْحَشْتُ، وَإِنِّي مِنْ ضَلاَلِهِمُ الَّذِي هُمْ فِيهِ وَالْهُدَى الَّذِي أَنَا عَلَيهِ لَعَلى بَصِيرَةٍ مِنْ نَفْسِي وَيقِينٍ مِنْ رَبِّي. » يعني: «به خدا سوگند،اگر با ايشان(اهل شام) روبرو شوم،"من تنها باشم و آنها روى زمين را پركنند،نه باك دارم و نه هراس"،زيرا به آن گمراهي كه آنان در آن غرقند و آن هدايتىكه خود بدان آراستهام، نيك آگاهم.و از جانب پروردگارم با يقين همراهم. » مي پرسم: اگر تنها بودن يا نبودن براي وي فرقي نداشت چرا در خطبه شقشقيه به گونه اي مي گويد: حيف که دست تنهام؟... ولي در نامه فوق الذکر مي گويد «چون مي دانم آنان در گمراهي هستند و من در هدايتم با آنان روبرو مي شوم» مگر غير از اين است که نزد شيعه منکر امامت کافر و مخلد في النار است؟ و مگر غير اين است که شيعيان معتقدند که اصحاب نه تنها امامت علي را قبول نداشتند بلکه زنش را کشتند و ريسمان به گردنش انداختند و...؟ پس آيا گمراهي از اين بالاتر وجود دارد؟ چرا يک بام و دو هوا؟ چرا يک بار با اين گمراهان! مي جنگد(صفين!) و يک بار با بدترين حزب گمراهان مسامحه مي کند؟!!(دوران خلفاي ثلاثه) به گمانم! انديشه مالك بتواند به قله دست نيافتني علم علي برسد! و ايضاً پرنده انديشه علي نيزبه قله افكار مالك صعود مي کند! و اين يك دوگانه گويي آشكار است ؛ آن هم در خود نهج البلاغه! اگر باز بگوييد: وصيت! وصيت؛ امام به وصيت عمل کرد! مي گويم: در آن وصيت کذايي شما حضرت علي قسم خورده بود که صبر کند تا زماني که از دنيا برود، قسم خورده بود که اگر خانه خدا هم خراب شد او دم نزند! اگر قرآن پاره پاره شد! سکوت کند؛ پس مي گويم: چرا مي خواهد با اهل شام بجنگد در حالي که قسم خورده بود تا زماني که از دنيا برود سکوت کند حتي اگر سنتها تعطيل شود باز هم دم نزند!! (الکافي ج1 ص282_ دار الكتب الاسلامية) در اين محل شيعه مي تواند يکي از اين سه گزينه را انتخاب کند: 1.خطبه ي شقشقيه جعلي است! 2. وصيتي در کار نبوده! 3. نامه 62 جعلي است! اما در اين مورد نامه 36 را هم داريم ؛ وي در اين نامه در جواب نامه "عقيل بن ابيطالب" (برادرشان) چنين مي گويند: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِيكَ ـ وَلَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ ـ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً، وَلاَ مُقِرّاً لِلضَّيمِك وَاهِناً وَلاَ سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ، وَلاَ وَطِىءَالظَّهْرِ لِلرَّاكِبِ المُقْتَعِدَ...» =«و مپندار كه فرزند پدرت،هر چند مردم رهايش كنند،دربرابر دشمن تضرع و خشوع كند يا از ناتوانى زير بار ستم رود يا زمام خود به دستديگرى دهد و يا به كس سوارى دهد....» پس تنها بودن و يار نداشتن نمي تواند مانع حضرت علي رضي الله عنه شود! و اين علي كه به دروغ در خطبه شقشقيه از قول او گفته شده: «در انديشه بودم كه اكنون كه تنها هستم ...» اين علي، علي ما نيست، زيرا علي ما برايش مهم نيست كه تنها باشد يا خير....به عقيده شيعيان خلفاي ثلاثه ظالم بودند، پس اگر شيعه راستگوست حضرت علي بايد با آنها مي جنگيد هر چند كه تنها باشد! ولي مي دانيم که نجنگيدند بلکه روابطي نيکو داشتند؛ پس آيا شيعه مي خواهد به ما بگويد: حضرت علي دوگانه گو بود؟ آيا مي خواهد بگويد علي ايشان فقط حرف مي زد و اهل عمل نبود؟ و يا اينکه ما بايد نتيجه بگيريم که شيعه دروغ مي گويد و اين خطبه جعلي است؟ در اين مورد خطبه 192 (وهمچنين خ75) را نيز ببينيد که مي گويد با بيعت شکنان(ناکثين.. منظور طلحه و زبير!) مي جنگم و به اعتقاد شيعه اصحاب نيز، بيعت روز غدير را شکستند؛ ولي با آنان نجنگيد !! پس نتيجه مي گيريم که بيعت روز غدير نيز افسانه اي بيش نبوده است وگرنه بايد با آنان نبرد مي کرد! 4-. در قسمتي از اين خطبه آمده است: « ديدم،كه شكيبايى در آن حالتخردمندانهتر است و منطريق شكيبايى گزيدم،در حالى كه،همانند كسى بودم كه خاشاك به چشمش رفته،و استخوان در گلويش مانده باشد. مىديدم،كه ميراث من به غارت مىرود.» حال باري ديگر نامه 36 را به شكل كاملتري بخوانيد: «وَأَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأيي فِي الْقِتَالِ، فَإِنَّ رَأْيي قِتَالُ الْـمُحِلِّينَ حَتَّى أَلْقَى اللهَ، لاَ يزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً، وَلاَ تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً، وَلاَ تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِيكَ ـ وَلَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ ـ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً، وَلاَ مُقِرّاً لِلضَّيمِك وَاهِناً وَلاَ سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ، وَلاَ وَطِىءَالظَّهْرِ لِلرَّاكِبِ المُقْتَعِدَ...» =«پرسيده بودى كه در پيكار با اين قوم چه راهى دارم؟به خدا سوگند با اين"مردم پيمان شكن" مىجنگم تا خدا را ديدار كنم.افزونى پيرامونيان بر عزتم نيفزايد وپراكنده شدنشان به وحشتم نيفكند و مپندار كه فرزند پدرت،هر چند مردم رهايش كنند، دربرابر دشمن تضرع و خشوع كند يا از ناتوانى زير بار ستم رود يا زمام خود به دستديگرى دهد و يا به كس سوارى دهد. و همچنين در خطبه 24 مي گويد: «وَلَعَمْرِي مَا عَلَي مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ، وَخَابَطَ الغَي مِنْ إِدْهَانٍ وَلاَ إِيهَانٍ»=«به جان خودم سوگند! در جنگيدن با كسى كه مخالفت حق كرده و در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است، مسامحه و سستى نمىكنم». به اعتقاد شيعه، اصحاب، پيمان و بيعت روز غدير را شكستند و به اين وسيله مرتد شدند، چرا حضرت علي به جاي جنگ عليه اين پيمان شكنان! با آنها دوست و همكار بود؟چرا زير بار ستم رفت و زمام خود را به ديگري داد؟!!! چرا اين خطبه(شقشقيه) را با سيرت حضرت علي در تضاد مي بينيم؟ چرا در نامه فوق گفت: زير بار ظلم نميروم ولي در خطبه جعلي شقشقيه مي گويد: «همانند كسى بودم كه خاشاك به چشمش رفته،و استخوان در گلويش مانده باشد. مىديدم،كه ميراث من به غارت مىرود» چرا اجازه داد به او ظم کنند و چرا اجازه داد ارثش را به غارت ببرند؟! خواهشاً باز ارشميدس وار نگوييد: يافتم يافتم! به خاطر وصيت سکوت کرد! زيرا باز نميتوانم درسهاي گذشته را برايتان مرور کنم پس خواهشاً سکوت کنيد يا چند خط بالاتر را دوباره بخوانيد! 5. در اين خطبه كمي جلوتر :«هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهره مند گرديدند.» يعني اينكه سيدنا ابوبكر و سيدنا عمر از خلافت لذت بردند و از آن سود جستند!!! تا به حال چنين دروغي را از هيچ كذابي نشنيده بودم كه الان آن را (به دروغ) از سيدنا علي مي خوانم! كل تاريخ و سيرت گوياي اين است كه ابوبكر و عمر از تجار عرب بودند، بلكه ابوبكر صديق از ثروتمندترين و موفقترين تجار عرب بود، ولي با اسلام آوردن خويش، تمام مال و منال خود را در راه اسلام انفاق كرد(يؤْتِي مَالَهُ يتَزَكَّى)حضرت عمر رضي الله عنه نيز چنين بود و وي به ساده زيستي شهره بود، حال چگونه در تخيل مي گنجد كه شخصي در جواني كل دارايي خود را بدهد تا بتواند در پيري چند صباحي امير باشد آنهم چه اميري!! اميري که مانند رعاياي خود زندگي ميكند و غذايش، غذايي است كه رعايا هم حاضر به خوردن آن نيستند!! براي كسي كه كمي وجدان داشته باشد همين يك نكته كافيست كه بداند چنين گفته گزافي سخن حضرت علي نيست! حضرت علي که به دروغ از زبانش چنين اراجيفي ساخته شده همان کسي است که از چاهي (چاه رومه) آب مي خورد که حضرت عثمان خريده و در راه خدا انفاق کرده بود ؛ حضرت علي در همان سپاهي حاضر مي شد که خرج بيشتر تجهيزاتش را ابوبکر و عمرو عثمان داده بودند!!! حال بر اينها که به اين راحتي از مال و منالشان مي گذرند، چنين ايرادي مي گيرد؟؟ ابوبکر و عمر براي اسلام آوردن خود کل دارايي خود را هزينه کردند ولي حضرت علي چه کرد؟ او از اموال همين انفاق کنندگاه استفاده کرد و "به قول شيعه" با سخاوت هر چه تمامتر با چنين سخنان گزافي از آنان تشکر کرد! سخني در ذهنم دارم و بغضي سنگين در گلويم؛ افسوس و باز هم افسوس که نمي توانم بگويم! فقط مي گويم: اَلا لعنة الله علي الظالمين 6. سازنده خطبه در مذمت دوران خلافت "سيدنا عمر عليه السلام" مي گويد: «به خدا سوگند، كه در آنروزها مردم،هم گرفتار خطا بودند و هم سركشى.هم دستخوش بىثباتى بودند و هماعراض از حق» حال در همين خطبه، آن هم فقط در چند خط بعد، در مورد دوران خود مي گويد : «اما،هنگامى كه،زمام كار را به دست گرفتم جماعتى از ايشان عهد خود شكستند وگروهى از دين بيرون شدند و قومى همدستستمكاران گرديدند.گويى،سخنخداى سبحان را نشنيده بودند كه مىگويد:«سراى آخرت از آن كسانى است كه در زمين نه برترى مىجويند و نه فساد مىكنند و سرانجام نيكو از آن پرهيزگاران است» آرى،به خدا سوگند كه شنيده بودند و دريافته بودند،ولى دنيا در نظرشان آراستهجلوه مىكرد و زر و زيورهاى آن فريبشان داده بود.» پس نتيجه مي گيريم كه در دوران او گروهي از مردم، پيمان شكن شدند و گروهي كافر شدند و گروهي همكار ستمكران و گروهي نيز دنيا پرست!!! حال ببينيد كه چه تناقض تلخي در اين چند خط نهفته است!!! ببينيد که جاعل اين خطبه چگونه خودش، خودش را نفي مي کند! اي کسي که شيعه مي گويد اين خطبه از سخنان توست !! توئي که حضرت عمر را و مردم زمانش را مذموم مي داني؛ خودت که (به گواهي خودت)وضع دورانت افتضاح است!! پس لطف کرده و اول يک سوزن به خود بزن بعد يک جوالدوز به مردم! البته هر آشنا به تاريخي مي داند كه در دوران خلافت حضرت فاروق اعظم رضي الله عنه نه سركشي بود و نه كارشكني وجود داشت و نه شورشي و نه مردم دين زده شدند و نه گروهي رو به گناه آورد و نه كسي مي توانست در دوران خلافت با صلابت سيدنا عمر از حق روي بگرداند، بلکه دوره خلافت ايشان دوره طلايي خلافت خلفاي راشدين بود. البته از خود حضرت علي رضي الله تعالي عنه نيز در همين نهج البلاغه نقل شده که وي دوران خلافت سيدنا عمر رضي الله عنه را مي ستايد که براي پرهيز از اطاله کلام شما را ارجاع مي دهم به لينک زير:؟؟؟؟ جواب نظر: با سلام گروه پاسخ به شبهات |
6 |
نام و نام خانوادگي: مهدي شاهچراغ -
تاريخ: 14 اسفند 89
قسمت دوم سوالات چرا پيامبرصلي الله عليه وسلم ،امامت علي رضي الله عنه را در مكه و يا عرفات به مردم معرفي نكرد؟! توضيح سؤال: بسياري از مردم كه به همراه پيامبر به حج رفته بودند به مدينه باز نميگشتند؛ بلكه بعضي كه اهل شهر مكه بودند در همان شهر ميماندند و بعضي كه اهل طائف بودند مستقيما به طائف ميرفتند و بعضي ديگر كه اهل يمن بوده به يمن ميرفتند. [وهيچكدام مسيرشان از غدير خم نميگذشت تا شاهد ابلاغ جانشيني علي از جانب رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم باشند.] پس اگر حضرت قصد اين ميداشتند كه در روز غدير امامت علي را اعلام كنند بايد آن را در حجهالوداع ابلاغ ميكردند. پس حال كه حضرت اينگونه نكردند و سخني كه مربوط به امامت علي بشود نفرمودند و هيچ كس نيز در اين رابطه روايتي نه ضعيف و نه صحيح نقل نكرده است و حتي آن حضرت در خطبه خود نامي از علي هم به زبان نياوردند در حالي كه اين مجمعي عمومي بود كه همه حاجيان در آن حضور داشتند پس معلوم ميشود كه حضرت مأموور به ابلاغ امامت علي نبودهاند. منهاج السنه النبويه، ج 7، ص 315 تا 317. پاسخ شيعه ها : 1 ـ رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم كاملا تابع وحي است رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم كاملاً تابع وحي است، و چون آيه ابلاغ در غدير نازل شده است او نيز مأمور است تا همان مكان و نه هيچ مكان ديگري به اين امر اختصاص يابد. كه در ادامه، روايات اهل سنت مبني بر نزول آيه ابلاغ و اكمال در غدير خم ذكر ميگردد. 2 ـ تمام فتنهها از مدينه برخواهد خواست. مشكلي كه براي خلافت و امامت امير المؤمنين عليه السّلام ميتواند پيش آيد بيشتر ميتواند از ناحيه جمعيت مسلمان قريش و ساكنان مدينه ايجاد گردد (همانگونه كه بعد از وفات پيامبر تجربه شد) و نه از ناحيه مسلمانان دور دست همچون يمن و طائف و يا ساير ديار، از اين رو خداوند پيامبر خويش را مأمور ميسازد تا بيشترين تأكيد و توجه مردم را در منطقهاي كه تجمع مردم بيشتر به آنها معطوف است عملي سازد. 3 ـ مني و عرفات و يا مكه نا مناسب براي معرفي امير المؤمنين عليه السّلام مني و عرفات و يا شهر مكه محلي است كه تمام توجه مردم در ايام حضور در آن مكان، به عبادت و تضرع و انقطاع الي الله و اعمال مخصوص به آن مكان و زمان مبذول ميگردد و هر گونه برنامهاي ديگر در آن سرزمين، يا توجه مردم به عبادت را متوجه خود ميسازد و يا اهميت ويژه آن امر را از بين ميبرد. 4 ـ اعلام عمومي در مدينه بر آموزشي بودن حجه الوداع از ابتداي امر و قبل از حركت كاروان حجه الوداع در مدينه ندا داده شده بود كه رسول خدا براي آموزش احكام و مناسك حج عازم مراسم حج هستند. رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم به مؤذنان امر فرمود تا در تمامي شهرها و ديارها اعلام كنند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم در اين سال (سال آخر عمر پيامبر) قصد حج دارند و منظور و غرض از اين حج آموزش و تعليم مناسك و اعمال حج است تا اين مناسك براي هميشه بين مردم بماند ... إرشاد القلوب، ص 328 ـ بحار الانوار،ج 28، ص 95 و ج 37، ص 115 و ج 21، ص 378، باب 26. از اين رو شايد بتوان اينگونه گفت: كه خدا و رسول او نخواستهاند هرگونه امري كه از توجه مردم به آموختن و تعليم مناسك و اعمال حج ميگردد را در ايام حضور در مكه و عرفات و مني مطرح سازند. 5 ـ تاييد مناسبت غدير در معرفي امير المؤمنين به پيام تبريك ديگران شرايط و ظروف زماني و مكاني در غدير به حدي مهيّا و مناسب بوده است كه جمعيت حاضر در غدير كه جلو آمده و با امير المؤمنين عليه السّلام بيعت كرده و دست داده و با كلماتي همچون «بخ بخ لك يا بن ابي طالب!» تبريك گفته و در مرئي و منظر تمام حاضران در غدير اين اتفاق را به عنوان سندي ماندگار در تاريخ ثبت نمودند. پاسخ اهل سنت: الله رحمت کند ابن تيميه را .....براستي که به تنهايي امتي بود اين ايراد را نخستين بار، ابن تيميه از شيعه ها پرسيد: (( اگر رسول الله ميخواست علي را خليفه اعلام کند بهترين مکان عرفات بود نه 9 روز بعد در غير خم)) و همه ميدانيم که در خطبه عرفات رسول الله صلي الله عليه وسلم حتي اشاره اي هم بنام علي نکرد شيعه به اين ايراد 5 پاسخ داده! پاسخ آخرينش اصلا ربطي به سوال ندارد و شيعه بيچاره فقط خواسته صفحه را پر کند.و فراموش نکنيد که پر گويي توسط شيعه، وسيله اي است براي بيرون رفتن از تنگنا. اما 4 جواب ديگرش را بررسي ميکنيم. در جواب اول گفته الله اينطور خواسته، اما بحث ما و شما اين است که الله نخواسته اگر ميخواست در عرفات ميگفت پس جواب اولش بسيار زشت است و به اين ميماند که يک ملحد ازما بپرسد به چه دليل ميگوييد قران کتاب الله است؟؟ و ما بگوييم الله اينطور خواسته. او که ملحد است! او که الله را قبول ندارد!! بر اين قياس ما که شيعه نيستيم !!ما که اصل حرف شما را قبول نداريم شما بايد رفتار عجيب خداي خود را نيز مشخص کنيد که چرا مکان نامناسب را انتخاب کرد ؟ خداي شما غير از الله ماست!! درپاسخ دوم: گفته رسول الله صلي الله عليه وسلم براي اين خلافت علي را، به اهل طايف ويمن و غيره ابلاغ نکرده ، چون اونها مهم نبودند، مهم مدينه بود! در جواب ميگويم: شما مدعي هستيد که مرتدين در زمان ابوبکر به اين خاطر شوريدند که ديدند ابوبکر بر خلاف آيه بلاغ و فرموده رسول صلي الله عليه وسلم در غدير خم ،عمل کرده و خود به جاي علي نشسته! حالا اگر رسول الله بمردم يمن و طايف و اهل باديه و مردم مکه نيز اينرا ميگفت که غير از علي خليفه اي را قبول نکنيد بنظر شما بهتر نبود؟ صد البته که بود ، پس اصلا قصه جانشيني علي دروغ است و الا مکيان و يمنيان و طايفيان و اهل باديه نبايد بيخبر ميماندند... اصلا اين حرف چه معني دارد که مردم مدينه مهم بودند نه ديگران ؟؟!!! درست است که تهران مهم است اما اين مانع نميشود که خبر جانشيني ؟؟؟؟؟ در مشهد و و ... تبريزو اهواز هم اعلام شود اينکه رسول الله صلي الله عليه وسلم براي مشهدي ها و اصفهاني ها ( اهل طايف و مکه ) نگفته خود بهترين دليل است که خطبه غدير خم درباره امر عظيم خلافت نبوده است در دليل 3 و 4 شيعه ميگويد که چون عرفات جاي آموزش و عبادت بود پس رسول الله صلي الله عليه وسلم مناسب نديد جانشيني علي را در آنجا اعلان کند!!! اي جاهلان! اي نادانان! آخر کدام آموزش مهمتر بود از آموزش امامت بعد از نبوت ؟؟ و پيش شما شناخت ولايت مهم ترين عبادات است !! دوما اگر حج جاي اينکارها نيست پس اين برائت از مشرکين شما در حج براي چيست ؟ و پس چرا آرامش مردم را درمراسم حج بهم ميزنيد ؟ و با شعار هاي توخالي عبادت آنها در ايام حج خراب ميکنيد؟!! حج جاي اين است که تو شعار سياسي بدهي!! اما جاي اين نيست که جانشيني علي در خلال آن اعلام شود؟؟!! اي شيعه آيا بهتر نبود بجاي جواب دادن ساکت ميشدي و آبروي خود را نمي ريختي ؟! وجواب پنجم انها اصلا ربطي به سوال ما ندارد.. حالا اي خواننده شيعه: تو ميببيني علماي شيعه جوابي ندارند، پس آيا سزاور است از ترس چماق آنها همچنان به اين عقيده منحط و غير قابل دفاع چنگ بزني ؟ آيا ترس از الله سزاوارتر است يا ترس از اين موجوداتي که اگر الله نخواهد هيچ ضرري نميتوانند به تو برسانند؟ و اگر تو تسليم الله باشي الله از تو درمقابل اينها دفاع خواهد کرد : إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ ﴿الحج: ٣٨﴾ «بدرستيکه الله از مومنان ( ىر مقابل دشمنانشان ) دفاع ميکند و براستي كه الله خائنان کافر را دوست ندارد» اي برادر شيعه: وقتي الله ترا در صورت ايمان، حمايت ميكند و از تودفاع مينمايد، پس سزاوار نيست که از ملايان خائن به قرآن ،ترسي بخود راه دهي بلکه سزاوار است که آنها ، از تو و از الله ي تو بترسند !! جواب نظر: با سلام دوست گرامي 1- در پاسخ به اشكال اول او بايد گفت : قياس اهل سنت با ملحد ، صحيح نيست ، زيرا ملحد خداوند را قبول ندارد ، اما اهل سنت ، با سند صحيح نقل كردهاند كه رسول خدا (ص) در روز غدير خم ، در 18 ذي الحجة ماجراي ولايت اميرمومنان را مطرح كردند و آيه «اليوم اكملت لكم دينكم» نازل شد ! يعني اين مطلب طبق روايات اهل سنت و مباني آنها ثابت شده است و تنها نكته نداستن حكمت است و نه بيشتر ! نه مثل ملحدي كه اصل خداوند براي او ثابت نشده است ! 2- چه كسي گفته است كه اهل يمن و باديه و مكه بيخبر ماندند ؟ در كتب اهل سنت ،ماجراي مخالفت برخي از اهل مكه بعد از رسيدن خبر به آنها آمده است ! يعني خبر اين ماجرا به همه مردم رسيد ، اما مساله اين بود كه بايد از اهل مدينه بيعت محكمتري گرفته ميشد ، زيرا تنها در امكان آنها بود كه خليفه منتخب رسول خدا (ص) را كنار بزنند . البته قياس آن زمان با اين زمان صحيح نيست ، الان خبرها به سرعت منتقل ميشود ، اما در آن زمان ، براي منتقل شدن خبر چند روز زمان لازم بود ، خبر ولايت اميرمومنان بعد از چند روز و در زمان حيات رسول خدا (ص) به همه رسيد ، اما خبر غصب حق زماني به ديگران ميرسيد كه اميرمومنان را از خلافت كنار زده بودند ! و نيروهاي خود را آماده براي حمله به ديگران كرده بودند ! 3- فرق عبادات در زمان حج ، و اعلام ولايت اين است كه عبادات حد اكثر چند ساعت وقت ميخواهند اما اعلام ولايت اميرمومنان با مقدمات و موخرات و بيعت چند روز طول كشيد ، و نمي شد در عرفات كه مردم تنها نيمروز در آنجا ميمانند ،اين كار را انجام داد ! يا در مني ! 4- اين نويسنده سني اصلا ساير پاسخهاي شيعه را مطرح نكرده است ،چون ميدانست كه نميتواند به آنها پاسخ بدهد مثلا : به اقرار اهل سنت ، رسول خدا (ص) در سفر حجة الوداع براي خود محافظ گذاشته بودند تا اينكه آيه نازل شد كه «بلغ ما انزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس»! يعني گروهي از مسلمانان (تمامي حاضران در مكه در آن سال مسلمان شده بودند) قصد كشتن رسول خدا (ص) را داشتند ! اما در غدير خم ، اين فرصت از آنها گرفته شد ، زيرا نظام منافقين كه براي اين كار نقشه چيده و قصد داشتند رسول خدا (ص) و جانشين معين شده آن حضرت را با هم ترور كنند ، بعد از خروج رسول خدا (ص) از مكه با خود گفتند ديگر اين كار تا مدينه صورت نخواهد گرفت و به همين سبب پراكنده شده و نظام خود را از دست دادند ! موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
7 |
نام و نام خانوادگي: مهدي شاهچراغ -
تاريخ: 14 اسفند 89
قسمت سوم سوالات سلام دوست گرامي شما اگر واقعا مدعي هستيد لطفا در يک پست جديد به اين سوالات پاس عقلي دهيد زيرا هرچه وبگ و سايت ميزنم چند روز بعد فيلتر است من دوباره بر ميگيردم اميدوارم پاسخ درس بدون بهانه ي تقيه و مصلحت و... داده باشيد ( اين سوالات جسارت به حضرت علي رض نيست من فداي نام حضرت هستم ولي سوالات براي دانستن غلو شيعيان به آن حضرت است) حضرت علي رض در خطبه 205 در جواب طلحه و زبير رض فرموده: «به خدا سوگند من به خلافت رغبتي نداشته و به ولايت بر شما علاقه اي نشان نمي دادم و اين شما بوديد که مرا به آن دعوت کرديد و آن را بر من تحميل کرديد». مي پرسيم: آيا کسي نبوت حضرت محمد ص را بر وي تحميل کرده بود؟ يا خود پيامبرص از جانب خدا مامور بدان بود؟، پس چرا حضرت علي رض در اين جا نسبت به خلافت الهي فرموده: علاقه اي بدان نداشتم و شما آنرا بر من تحميل کرديد؟ پس نتيجه مي گيريم که دستوري از جانب خداوند نبوده، و گرنه اولين مقصر خود حضرت علي مي شود که در گرفتن آن کوتاهي کرده و شما مطمئن باشيد اگر دستوري از جانب خداوند بود حضرت علي رض اجازه نمي داد احدي آنرا پايمال کند و همينطور اصحاب پيامبر ص آن دستور را انجام مي دادند و به کسي اجازه نافرماني در امر الهي را نمي دادند 2 در روايتي از شيعيان نقل شده كه حضرت علي از پيامبر در مورد فضيلت ماه رمضان سوال مي كرد كه پيامبر ص اندوهگين مي شود و مي گويد: گويا بدترين خلق را مي بينم كه در اين ماه تو را به شهادت مي رساند و...، حضرت علي مي پرسد: آيا در آن هنگام ايمان من به سلامت خواهد بود يا خير؟ كه پيامبر ص جواب مثبت مي دهد. سوال ما اين است كه چطور امام معصوم از درستي ايمان خود سوال مي كند؟ مگر شخص معصوم كافر از دنيا مي رود يا ناقص الايمان؟ چطور امام هدايتگر مردم جهان نمي داند خودش با ايماني سالم به آن دنيا مي رود يا خير؟ اين چگونه امام، خليفه من عندالله، معصوم و هدايتگر است؟ چطور امام مسئله اي به اين مهمي را نمي دانسته؟ مگر علم غيب نداشته؟ مگر در اصول كافي حديثي نيست مبني بر اينكه امامان قاتل خود را مي شناسند و از زمان مرگ خود باخبرند و حتي به اختيار خويش مي ميرند، پس چرا حضرت علي از پيامبر مي پرسيده، مگر خودش نميدانسته (طبق روايات شيعه) جواب نظر: با سلام دوست گرامي 1- اين مساله ناشي از خلط بين نبوت و امامت و خلافت است ! نبوت و امامت امري الهي است ، و در صورتي كه امكان خلافت عادلانه و اجراي دستورات شرع باشد ، امام يا نبي خلافت را نيز به دست ميگيرد ، اما خلافتي كه توسط ابوبكر و عمر و عثمان ، تحريف شده و در زمان عثمان بازيچه بني اميه شده و وسيلهاي براي ثروتاندوزي گروهي ديگر ، خلافتي نيست كه حضرت علي عليه السلام آن را به عهده گيرد ؛ و به همين سبب حضرت از آن امتناع كردند ، تا اينكه مردم قبول كردند با حضرت به شرايطي كه ايشان ميخواهند بيعت كنند . و نه به صورتي كه خلفاي قبل خلافت مي كردند . 2- حضرت علي عليه السلام ، خود از عاقبت خود با خبرند ، اما اين كار را براي اين كردند كه بهانه از دست دشمنان گرفته شود ! آيا رسول خدا (ص) يا خداوند در نبوت پيامبر شك داشتند ؟ پس چرا در بسياري از آيات قران پيامبر را فرستاده خدا معرفي ميكند ؟ اين براي تمام كردن حجت در مقابل ديگران است . موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات |
8 |
نام و نام خانوادگي: مهدي شاهچراغ -
تاريخ: 14 اسفند 89
http://www.iranmazhabi7.blogfa.com/ اللهم عجل لوليك الفرج ياحق |
9 |
نام و نام خانوادگي: مهدي شاهچراغ -
تاريخ: 21 اسفند 89
در ضمن من به سوالات قسمت اول اينگونه جواب دادم. آيا مقام مالک اشتر با مقام علي (ع) يکي است؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مالک اشتر در بين افراد عادي يک چنين مقامي داشتند. نه در مقابل امام معصوم. در روايات ما هست که اصحاب امام حسين(ع) بهترين ياران هستند. يعني چه؟؟؟؟ يعني اينکه آنان در بين افراد عادي بهتر بودند نه در مقابل امام علي(ع) که سال ها پيامبر(ص) را ياري کردند و در بسياري از شرايط سخت دين خدا را مدد رساندند. احوال انسان هاي برگزيده با افراد عادي متفاوت است. مگر حضرت يوسف (ع) براي يک فراموشي چند سال مجازات نشد و زنداني نشد. حالا من از شما مي پرسم اگر من و شما هم يک چنين عملي را مرتکب شويم خداوند ما اينگونه مجازات مي کرد؟؟ پس مي بينيم که بين اعمال و احوال انسان هاي برگزيده و عادي فرق وجود دارد. بله هيچ مركبى نمى تواند از كوهسار وجود مالک اشتر بالا رود و هيچ پرنده انديشه به اوج او راه نمى يابد». اما اين مسئله در مورد افراد عادي است. چرا امام علي (ع) فرمودند که : " در انديشه شدم دست تنها بتازم و يا ................" بله. پيامبر(ص) به ايشان گفته بودند که سکوت کنند و ايشان نيز همچنان که در اين خطبه فرمودند، سکوت کردند. اما پيامبر(ص) به ايشان توصيه کرده بود که در مقابل حق خودش سکوت کند. اما کار خلفا به غصب حکومت خلاصه نشد. مثلا: آنها فدک را غصب کردند. و يا خلفا بدئت هايي در دين وارد نمودند که الان نيز در ميان اهل سنت رواج دارد. که همه اين امور به سبب غصب خلافت بود. البته ايشان تسليم خلفا نشدند. مثلا: پس از دفن حضرت زهرا(س) برخي خواستند نفش قبر کنند و قبر حضرت زهرا را مشخص کنند که امام علي (ع) در مقابل آنها ايستاد و اجازه نداد. گذشته از آن شما چگونه شرايط پس از وفات پيامبر(ص) را با شرايط جنگ صفين مقايسه مي کنيد؟؟؟؟؟؟؟؟ امام(ع) آن جملات را در شرايط متفاوت بيان نمودند. پيامبر(ص) نيز در شرايط مختلف راهکارهاي متفاوت را برمي گزيدند. زماني در مقابل دشمنان سکوت کردند. زماني صلح نمودند. زماني با آنها جنگيدند و ................... آيا پيامبر(ص) اشتباه کرده اند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آيا امام علي (ع) در خطبه شقشقيه خودستاني کرده است؟؟؟ شما گفتيد که امام (ع) از خود تعريف نموده اند و اين با قرآن و نهج البلاغه در تضاد است. اگر قصد امام (ع) خودستاني بوده باشد حرف شما درست است. اما ايشان که قصد خودستاني را نداشتند. ايشان بايد مردم زمان خود را از ظلمي که بر ايشان و جامعه شده بود مطلع مي نمودند. ايشان با گفتن آن عبارات سعي داشتند برتري مقام معنوي و علمي خود را بر ساير خواص آن دوره نشان دهند. آيا امام علي(ع) فرزندش را جانشين خود ساخت؟ امامت از طرف خدا به افراد واگذار مي شود . نه پيامبر(ص) و نه هيچ يک از امامان معصوم کسي را از طرف خود به امامت برنگزيدند.پيامبر(ص) به سبب علم غيبي که داشتند، اسامي دوازده امام معصوم را بيان نموده بودند و اين مسئله در روايات اهل سنت نيز وجود دارد. http://www.iranmazhabi7.blogfa.com/ اللهم عجل لوليك الفرج ياحق |
10 |
نام و نام خانوادگي: از اهل البيت دفاع کنيم. -
تاريخ: 27 اسفند 89
بخشي از سوالاتي که عمر در وب من مطرح کرده بود و جواب آن: سوالات عمر: درباره آيه شريفه ((إنَّما وَليُّکُمُ اللهُ وَ رَسولُهُ وَالَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّکوةَ وَ هُم راکِعونَ)) علي بن ابي¬طالب، همان کسي است که نماز به پاي داشت و در حال رکوع، به نيازمند، صدقه داده است و او در هر حالي رضاي خدا را مي¬جويد خداوند متعال در آيه 55 سوره مائده ميفرمايد: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾ که ترجمه صحيح آن اينگونه مي باشد: «هر آينه ولي شما خداوند و پيامبر و مؤمناني اند كه نماز بپا مي دارند و زكات مي دهند و همواره خاشع و فروتن مي باشند». البته مفسرين شيعه قسمت آخر آيه را به گونه اي ديگر تفسير مي كنند. آنها در تفسير اين قسمت مي گويند: « ... مؤمناني كه نماز بپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند». علماي شيعه در رابطه با استدلال به آيه مي گويند: «تمام مفسرين و محدثين عامه و خاصه بر اين مسأله متفق القول هستند که اين آيه در مورد امام علي بن ابي طالب عليه السلام نازل شده و در مورد قصه ايشان که در اثناي نماز انگشتر خود را به فقيري دادند سخن مي گويد. قصه اين ماجرا در کتب صحاح سته اهل سنت نيز روايت شده است. و همانگونه که مي دانيم کلمه «إنما» بنا بر اقوال تمام علماي زبان عربي براي حصر بکار برده مي شود و همچنين مي دانيم کلمه «ولى» به معناى امام و خليفه مي باشد». طوسي كه در مذهب شيعه به شيخ طائفه ملقب گشته در اين رابطه مي گويد:«مهمترين و واضح ترين دليل از قرآن مجيد براي اثبات امامت علي بن ابي طالب عليه السلام پس از وفات رسول الله (صلى الله عليه وسلم)، اين فرمايش الهي است:﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾. 2- استدلال به اين آيه، مخالف با يکي از اساسي ترين معتقدات مذهب اثني عشري مي باشد. چون همانگونه که علماي شيعه در استدلالات خود به اين نکته اشاره کرده اند، کلمه «إنما» در زبان عربي براي حصر بکار برده مي شود. و بدين ترتيب اگر بخواهيم اين آيه را آنگونه که بزرگان شيعه مي پندارند تفسير کنيم بايستي از آنها بخواهيم امامت را تنها منحصر به علي بن ابي طالب بدانند و از اعتقاد با امامت ساير ائمه دست بکشند. و مسلم است بزرگان شيعه هرگز به قبول آنچه که خود مقرر داشته اند تن در نخواهند داد. 3- بايستي توجه داشت خداوند متعال هرگز کسي را مورد مدح و ستايش قرار نمي دهند مگر اينکه شخص عملي واجب و يا مستحب انجام داده باشد. و همه ما ميدانيم صدقه دادن و کمک به فقراء و مستمندان در اثناي نماز نه تنها مستحب نيست بلکه باعث انشغال شخص نماز گزار خواهد شد و او را از خشوع و حضور قلب باز خواهد داشت. حتي برخي از اهل علم انشغال به اينگونه اعمال را سبب بطلان نماز مي دانند. پس چگونه ممکن است علي بن ابي طالب -رضي الله عنه- در اثناي نماز چنين کاري انجام دهند و آنگاه مورد مدح و ستايش الهي نيز قرار گيرند؟! 4- اين قصه دروغين با آنچه در سيرت و زندگينامه علي بن ابي طالب -رضي الله عنه- ذکر شده تضاد و اختلافي آشکار دارد. چون ايشان در زمان حيات رسول الله صلى الله عليه وسلم زندگي ساده اي داشته و هرگز اموال ايشان به حد نصاب زکات نمي رسيده است. 5- اگر اين آيه مي خواست علي بن ابي طالب -رضي الله عنه- را پس از وفات پيامبر (صلى الله عليه وسلم) به امامت و ولايت مسلمانان منصوب سازد آشکارا نام ايشان و يا حداقل يکي از صفات و ويژگيهاي مخصوص ايشان را ذکر مي کرد تا هيچگونه شک و ترديدي در مورد اين مساله براي مسلمانان باقي نماند و حجت الهي بر تمام مردم اقامه شده باشد. در نهايت مي بينيم اين آيه نه تنها هيچ ربطي به امامت علي بن ابي طالب -ضي الله عنه-و فرزندان ايشان ندارد، بلکه اصلا در مورد مسأله امامت و خلاف سخن نمي گويد. و بدين ترتيب به اين نتيجه مي رسيم که آنچه مذهب تشيع بزرگترين و مهمترين دليل خود در اثبات ولايت و خلافت علي بن ابي طالب -ضي الله عنه- پس از وفات رسول الله (صلى الله عليه وسلم) مي داند، کوچکترين ربطي به اين مسأله ندارد و استدلال به آن دلالت بر اين نکته دارد که بزرگان شيعه براي اثبات اين ادعاى خود بضاعتى در چنته خويش ندارند.و ............................ و اما پاسخ: در اين مقاله سعي شده است که به بيشتر شبهات وارد شده به آيه ولايت که غالبا از طرف ابن تيميه است پاسخ داده شود. ابن تيميه شخصيتي است که بزرگان اهل سنت نظراتشان در مورد او اينچنين است : ابن حجر هيتمي که ، ابن تيميه را بنده اي ميداند که خدا او را خوار کرده و گمراه و کور و کر کرده است ( ر.ک.: الفتاوي الحديثة:ص144 ) علامه تقي الدين الحصني» ابن تيميه انساني را ميداند که در دلش بيماري و انحراف و فتنه جوست ( ر.ک: دفع شبهة عن الرسول و الرسالة:ص83 ) قاضي القضاه تاج الدين السبکي که ، ابن تيميه را زيان زننده به علما ميداند و ميگويد: وي شاگردانش را به پرتگاه دوزخ برده است ( - طبقات الشافعية:4/76رقم759 ) آلوسي صاحب تفسير، ابن تيميه را منحرف و همان ديدگاه ابن حجر را درباره افراط گرهاي وي در ناسزا گويي ميآورد(- ر.ک: روح المعاني: 1/18-19 ) حصني دمشقي ميگويد : ابن تيميه گفته است هرکس به مرده و يا فرد دور از نظر استغاثه کندضالم و گمراه و مشرک است !!! از اين سخن وي بدن انسان ميلرزد اين سخن قبال از اوي زنديق از دهان هيکس بيرون نيامده است . ( دفع الشبه عن رسول ص 131 ) نظر يکي از بزرگان شيعه در مورد او : علامه حلي : بنا بر آنچه كه ابن حجر در لسان الميزان دارد، وقتي علامه حلي (ره) كتاب ابنتيميه (که در رد کتاب او نوشته شده بود) را خواند، گفت: اگر مي دانستم ابنتيميه حرف من را مي فهمد، براي او جواب مي نوشتم، ولي يقين دارم كه حرف مرا نمي فهمد. من با ضرس قاطع عرض ميكنم هر كس كتاب منهاج السنه ابنتيميه را از اول تا آخر مطالعه كند و بعد مراجعه كند به اقول علماء اهل سنت، يقين پيدا مي كند كه 80% يا 90% كلام ابنتيميه اينچنين است. فَلّه اي آمده گفته كه «فلان روايت ضعيف است به اتفاق اهل العلم» يا «لا ريب أنه كذب» و وقتي مراجعه مي كنيم به كتابهاي بزرگان اهل سنت، مي بينيم كه آمده اند درباره همان حديث، سخنان والا و سنگين را مطرح كرده اند كه بر خلاف سخنان ابنتيميه است. دوستان عزيز حق روشن و آشکار است اما انسان هاي بسياري هستند که حاضر به پذيرش حق آشکار نيستند و براي نپذيرفتن حق به دنبال بهانه هستند . از اين رو به ايراد گيري و... مي پردازند تا خود را قانع کنند و به جامعه ابلاغ کنند که اگر نمي پذيرند چون در حقانيتش ترديد دارند . اينان حکم افرادي را دارند که خود را به خواب زده اند . چنين کساني را به هيچ وجه نمي توان بيدار کرد چون خواب نيستند بلکه خود را به خواب زده اند. در مورد آيه فوق روايات مشهور بلکه متواتر از خود اهل سنت رسيده که جمعي از اصحاب در مسجد بودند و نماز مي خواندند . نيازمندي طلب کمک کرد و جز امام علي(عليه السلام) کسي به او کمک نکرد . امام علي در حال نماز بود که با انگشت به نيازمند توجه داد که انگشتر اش را بردارد . او هم انگشتر حضرت را برداشت . در اين حال رسول خدا به دعا مشغول بود و از خدا خواست همان گونه که به تقاضاي حضرت موسي برادرش هارون را پشتوانه او ساخت ، به دعاي ايشان هم برادرش علي را پشتوانه اش قرار دهد . هنوز دعاي ايشان تمام نشده بود که اين آيه نازل شد. بنابراين سوال با آنچه از خود اهل سنت نقل شده سازگار نيست. و اگر به اين روايات و به دلايل آشکار آيه توجه نکنيم ، ديگر هيچ دليلي ما را کافي نخواهد بود. پاسخ به اکثر شبهات آيه شريفه ولايت : شبهه 1 : اينكه اجماع كرده اند بر اينكه آيه در حق علي نازل شده، از بزرگترين ادعاهاي دروغ است، بلكه اجماع بر اين است كه اين آيه در حق عموم نازل شده نه بخصوص علي، و قول يك نفر ثعلبي را قول اجماع مسلمين شمردن خطاء ميباشد. پاسخ : قاضي عضد الدين ايجي ـ از استوانههاي کلامي اهل سنت و متوفاي 756 هجري ـ ميگويد : أجمع أئمة التفسير أن المراد علي. پيشوايان علم تفسير، اجماع دارند که مراد از اين آيه، علي است. المواقف، جلد3، صفحه 601 يا آقاي آلوسي ـ از علماي بزرگ اهل سنت و وهابيت ـ در کتاب تفسير روح المعاني ميگويد: غالب الأخباريين علي أن هذه الآيه نزلت في علي کرم الله وجه. غالب محدثان و ناقلان خبر و حديث، بر اين باور هستند که اين آيه در حق علي نازل شده است. تفسير روح المعاني للآلوسي، ج6، ص167 خدا فرموده: «إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون * ومن يتول الله ورسوله والذين آمنوا فإن حزب الله هم الغالبون » مفسرين همگي متفقالقول هستند که اين آيه در مورد علي (ع) نازل شده است زيرا هنگامي که در رکوع نماز بود فرد تهيدستي از او تقاضا کرد و حضرت نگين انگشتر خود را به آن سائل داد. اين آيات در حق آن حضرت نازل شده است. چون «انما» از ادات حصر است اين آيه نشان دهندهي ولايت حتمي علي بعد از رسول خدا و افراد ديگري هم از اهل عصمت مشمول اين آيه ميدانيم چنانچه در اخبار و احاديث معتبره ما رسيده است که ساير ائمه از عترت طاهره نيز در اين آيه داخلند و هر امامي در نزديکي وصول به مقام امامت باين فضيلت و خصيصه عظما نائل مي گردد. شبهه 2 : تو گفتي بر نزول اين آيه در حق علي اجماع است. ما تو را از اين ادعا مي بخشيم و ميگوييم فقط يك سند صحيح بياور اگر راست ميگويي. و آن روايت كه از ثعلبي وارد كردي ضعيف است، زيرا در راويان آن مردماني متهم به دروغ و بي ديني وجود دارند. و اما ابن مغازلي واسطي در كتاب خود دروغهاي عجيبي جمع كرده اند كه بر كمترين حديث شناس آن دروغها پوشيده نيست. پاسخ : جمهور مفسرين و محدثين اهل سنت در کتب معتبر خود آورده اند که اين ايه در مورد حضرت علي است از قبيل: شواهد التنزيل (حاکم حسکاني حنفي) ج 1 ص 161 ح 216 و 217 و 218 و 219 و 221 و 222 و 223 و 224 و 225 و 226 و 227 و 228 و 229 و 230 و 231 و 232 و 233 و 234 و 235 و 236 و 237 و 238 و 239 و 240 و 241 ط بيروت _ مناقب علي بن ابيطالب (ابن مغازلي شافعي) ص 311 ح 354 و 355 و 356 و 357 و 358 _ کفايةالطالب (گنجي شافعي) ص 228 و 250 و 251 ط الحيدريه _ ذخائر العقبي (محب الدين طبري شافعي) ص 88 و 102 _ المناقب (خوارزرمي حنفي) ص 187 _ ترجمة الامام علي بن ابيطالب از تاريخ دمشق (ابن عساکر شافعي) ج 2 ص 409 ح 908 و 909 _ الفصول المهمه (ابن صباغ مالکي) ص 123 و 108 _ الدرّ المنثور (سيوطي) ج 2 ص 293 _ فتح القدير (شوکاني) ج 2 ص 53 _ التسهيل لعلوم التنزيل (کلبي) ج 1 ص 181 _ الکشاف (زمخشري) ج 1 ص 649 _ تفسير (طبري) ج 6 ص 288 و 289 _ زاد المسير في علم التفسير (ابن جوزي حنبلي) ج 2 ص 383 _ تفسير (قرطبي) ج 6 ص 219 و 220 _ التفسير المنير لمعالم التنزيل (جاوي) ج 1 ص 210 _فتح البيان في مقاصد القرآن (صديق حسن خان) ج 3 ص 51 _ اسباب النزول (واحدي) ص 113 ط الحلبي مصر _ لباب النقول (سيوطي) در حاشيه تفسير (الجلالين) ص 213 _ تذکرة الخواص (سبط بن جوزي حنفي) ص 15 ط الحيدريه _ نور الابصار (شبلنجي) ص 71 ط العثمانيه _ ينابيع الموده (قندوزي حنفي) ص 115 ط اسلامبول _ تفسير (فخر رازي) ج 12 ص 26 و 20 ط البهيه مصر _ تفسير (ابن کثير) ج 2 ص 71 ط دار احياء الکتب _ احکام القرآن ( جصاص) ج 4 ص 102 ط عبد الرحمن محمد _ مجمع الزوائد (هيثمي) ج 7 ص 17 _ نظم درر السمطين (زرندي حنفي) ص 86 و 88 _ شرح نهج البلاغه (ابن ابي الحديد) ج 13 ص 277 ط مصر با تحقيق محمد ابو الفضل _ الصواعق المحرقه (ابن حجر) ص 24 ط الميمنيه _ انساب الاشراف (بلاذري) ج 2 ص 150 ح 151 ط بيروت _ تفسير (نسفي) ج 1 ص 289 _ الحاوي للفتاوي (سيوطي) ج 1 ص 139 و 140 _ کنز العمال (متقي هندي) در حاسيه مسند (احمد بن حنبل) ج 5 ص 38 _ جامع الاصول (ابن اثير) ج 9 ص 478 _ الرياض النضره (محب الدين طبري) ج 2 ص 273 و 302 _ مطالب السئوول (ابن طلحه شافعي) ج 1 ص 87 _ معالم التنزيل (بغوي) در حاشيه تفسير المخازن (علاءالدين بغدادي) ج 2 ص 55 _ فرائد السمطين (حمويني) ج 1 ص 11 و 190 ح 150 و 151 و 153 ط 1 . و بالاخره اکثر رجال علم و دانش اهل سنت تصديق نموده اند نقلا از سدي و مجاهد و حسن بصري و اعمش و عتبة بن ابي حکيم و غالب بن عبد الله و قيس بن ربيعه و عباية بنربعي و عبد الله بن عباس (حبر امت و ترجمان قرآن ) و ابوذر غفاري و جابر بن عبد الله انصاري و عمّار و ابو رافع و عبد الله بن سلام و غيرهم که اين آيه شريفه در شأن علي بن ابيطالب (ع) نازل گرديده و هر يک به عبارت و الفاظ مختلفه ذکر نموده اند زماني که آنحضرت در حال رکوع نماز انگشتر خود را در در راه خدا انفاق و بسائل داد اين آيه شريف نازل گرديد. شبهه 3 : اگر چنانكه شما مي گوييد مراد از اين آيت اين باشد كه بايد زكات در حالت ركوع داده شود پس واجب است كه زكات پرداختن در ركوع شرط موالات يعني دوست گرفتن باشد و بنابراين مسلمان بايد تنها علي را ولي بگيرد، و حسن و حسين و غيره را دوست و ولي خود قرار ندهند. زيرا آنان در حالت ركوع زكات نپرداخته اند. پاسخ : چه کسي گفته که شرط ولي، دادن زکات در حال رکوع است؟ رسول خدا تقاضاي ياور کرده و خدا با اشاره به واقعه اي خارجي که اتفاق افتاده و مي توانند با يک سوال از آن با خبر شوند؛ "الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون" را به عنوان "ولي" مؤمنان بعد از خدا و رسول و به عنوان اجابت دعاي پيامبر معرفي مي کند. بنا بر اين لازم نيست همه کساني که توسط پيامبر به عنوان ولي مؤمنان بعد از ايشان خواهند آمد ، در رکوع زکات بدهند همچنان که لازم نيست همه کساني که مصداق اهل بيت و معصوم خواهند بود ، زير عبا با پيامبر باشند. شبهه 4 : در اين آيه صيغه هاي جمع بكار رفته (الَّذِينَ يُقِيمُونَ) (وَالَّذِينَ آمَنُوا) جمع است و بر يك فرد صدق نمي كند. پاسخ : اولا: اين قضيه را آقاي زمخشري ـ از بزرگان و استوانههاي تفسيري اهل سنت ـ جواب داده است و ميگويد: مراد در اينجا، علي بن أبي طالب است و اگر صيغه جمع آمده است، به خاطر تشويق و ترغيب مردم به اين عمل است. يعني زيبنده و شايسته است که همه مردم اين کار را انجام بدهند. ثانيا: مرحوم شرف الدين (ره) ميگويد: براي اينکه کفار و مشرکين و منافقين، در برابر اميرالمؤمنين (عليه السلام) موضعگيري تندي نکنند. به فکر اينکه جاي توجيه دارد. ثالثا: در قرآن، در موارد متعددي صيغه جمع آمده و اراده فرد شده است: الف) : لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ (سوره ممتحنه/آيه8) صحيح بخاري صراحت دارد و ميگويد: أسماء ابنة أبي بكر رضي الله عنهما، قالت: أتتني أمي راغبة في عهد النبي صلى الله عليه و سلم، فسألت النبي صلى الله عليه و سلم آصلها؟ قال: نعم، قال ابن عيينة: فأنزل الله تعالى فيها: لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين. صحيح البخاري، ج7، ص71 در اينجا يک فرد بوده و درباره او، صيغه جمع به کار رفته است. ب) : کلمه يَسْتَفْتُونَكَ، صيغه جمع است و همه اتفاق نظر دارند بر اينکه مراد از اين کلمه، جابر بن عبد الله انصاري است: يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ (سوره نساء/آيه176) صحيح مسلم، ج5، ص60 در خود سنن ترمذي و جاهاي ديگر آمده است که منظور از اين آيه، جابر بن عبد الله انصاري است. سنن ابن ماجة للقزويني، ج2، ص911 ـ سنن الترمذي، ج3، ص282 ـ تفسير القرطبي، ج6، ص28 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج11، ص233 ج) : در اين آيه: يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ (سوره بقره/آيه215) صيغه جمع آمده است و آقايان اهل سنت اتفاق نظر دارند که درباره عمرو بن جموح نازل شده است. الدر المنثور للسيوطي، ج1، ص243 ـ تفسير الآلوسي، ج2، ص105 د) : الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيَاءُ (سوره آل عمران/آيه181) آقايان ميگويند که منظور از اين آيه، حيي بن أخطب است. تفسير القرطبي، ج4، ص294 هـ) : وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ (سوره توبه/آيه61) آقايان ميگويند که در رابطه با يکي از منافقين به نام جلاس بن سويد نازل شده است. و) : وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ (سوره نور/آيه33) اينها در رابطه با غلام حويط بن عبد العزي نازل شده است و تمام تفاسير اهل سنت اين را گفتهاند. تفسير القرطبي، ج12، ص244 ز) : إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا (سوره نساء/آيه10) در رابطه با مرثد بن زيد الغطفاني نازل شده است. و موارد ديگر که ما فقط به اين نمونهها اکتفاء ميکنيم. استعمال جمع و اراده فرد، يک أمر شايع قرآني است و در عرف افراد اديب، غالبا کلمه فرد استعمال نميشود. مثلا به فردي گفته ميشود: شما تشريف بياوريد، شما فرموديد، شما نوشتيد، شما بفرمائيد. در مواردي که گوينده، اديب و بزرگوار باشد يا مخاطب، فرد بزرگواري باشد، صيغع جمع استعمال ميشود. شبهه 5 : همانطور که ميدانيد کار اضافي در نماز باعث بطلان نماز ميشود. امام علي از خاشعين در نماز بوده و انجام چنين کاري توسط ايشان واقعاً بعيد بوده است و فراموش نکنيم که رکوع در معني به معناي خشوع و خضوع است. پاسخ : اولا اين عمل نه تنها لطمه اي به مقام آن حضرت نمي زند بلکه توجه به سائل و تصدق به او و دل او را خوش نمودن موجب کمال است چه آنکه آنحضرت پيوسته در همه حال توجه بخدا و رضاي پروردگار داشته و در اين عمل هم جمع نموده ميان عبادت بدني و روحي با عبادت مالي که انفاق در راه خدا باشد. آن التفاتي که شنيده ايد لطمه به خشوع ميزند و سبب نقصان عبادت مي گردد التفات به امور دنيوي و اغراض نفساني ميباشد و الا توجه به عمل خير که عبادتست در عبادت ديگر موجب کمال است مثلا در نماز اگر آدمِ گريه کند براي عزيزانش ولو براي اعز خلق الله که خاندان محمد و آل محمد سلام الله عليهم اجمعين باشد موجب بطلان نماز مي گردد ولي اگر در حال نماز براي شوق و اشتياق بحق و يا خوف از خدا گريه نمايد موجب کمال و فضيلت است. اما در مورد خضوع و خشوع : اين معني در محل معين معتبراست ولي اگر امر به رکوع نماز را که فعل واجب معين است شما لغةَ بخواهيد حمل بر خشوع کنيد مورد ملعبه عقلاء و اهل دين و دانش خواهيد شد و به عبارت ساده تر آيا مي توان در نماز به جاي رکوع حرکتي ديگر که نشاندهنده خشوع و تواضع باشد انجام داد و نام آنرا رکوع گذاشت؟ يا در کتاب صحيح مسلم نقل ميکنند: وقتي پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم نماز ميخواند، نوه خودش را از دخترش زينب، بغل ميکرد. وقتي ميخواست بلند شود، او را در بغل ميگرفت و وقتي به سجده ميرفت، او را زمين ميگذاشت. همينطور در رکعات بعدي. صحيح مسلم، ج1، ص73، حديث1099 آيا در اينجا هم ميگوييد که نماز پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) باطل است يا نه؟ ولي نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) اينهمه جسارت ميکنيد؟ آيا اين فعل پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، وقت بيشتري را ميبرد يا در يک لحظه انگشتر را در آوردن به سائل دادن؟ اينها با هم قابل مقايسه نيستند. اين در صحيح مسلم است و احتياجي هم به سند ندارد. روايت ديگري داريم در مسند احمد از ابوهريره که ميگويد: وقتي پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم نماز ميخواند، حسن و حسين ميآمدند بر پشت حضرت سوار ميشدند و وقتي حضرت ميخواست از سجده بلند شود، خيلي آرام، حسن و حسين را ميگرفت و بر زمين ميگذاشت و از زمين بلند ميشد و دوباره وقتي به سجده ميرفت، اين دو بر پشت حضرت سوار ميشدند و دوباره حضرت با آرامي، اين دو را روي زمين ميگذاشت. وقتي که حضرت از دو سجده بلند ميشد، اين دو را روي زانوي خودش قرار داد. مسند احمد، ج2، ص513 ـ فضائل الصحابة للنسائي، ص20 ـ السنن الكبرى للنسائي ، ج5، ص50 ـ مستدرک الصحيحين للحاکم النيشابوري، ج3، ص167 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج6، ص168 ـ المعجم الكبير للطبراني، ج3، ص52 اين همه کار از نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در طول نماز اتفاق ميافتد. آيا در آنجا، اين کار، موجب بطلان نماز نيست؟ شبهه 6 : اينكه سياق آيه و قبل و بعد آنرا ملاحظه كنيد بهم مربوط است. و اكثر مفسرين اين آيه را مربوط به آيات قبل و بعد دانسته اند، و آيات قبل و بعد در نهي موالات و دوستي و هم رازي با كفار و يهود و نصاري است، و هر كس نظركند ميفهمد. زيرا خدا جل جلاله در آيه ي 51 و 52 فرموده: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّه لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ) كه نهي و مذمت كرده از اينكه مؤمنين با كفار همدل و هم راز و دوست گردند تا اينكه ميرسد به آيه ي 55 كه ميفرمايد: ((همانا دوست و ياور شما فقط خدا و رسول و مؤمنين هستند كه نماز بپا ميدارند و در حال تواضع و افتادگي و بدون كبر و منت زكات ميدهند. پاسخ :براي رد دلالت اين حديث بر ولايت علي بن ابيطالب، به وحدت سياق اين آيات با آيات قبل و بعد استناد کرده اند که نهي از ولايت اهل کتاب است در حالي که اين وحدت سياق به شرط آن است که ثابت کنيم اين آيات همه با هم نازل شده اند ولي روايات حاکي از آن است که اين دو آيه جداگانه نازل شده اند. و در ضمن اولا: سياق و سباق در جائي است که در يک آيه استعمال شده باشد يا در دو آيه پشت سر هم باشد. ميان آيه ولايت و اين آيه، 4 آيه فاصله است. ثانيا: در همانجا هم ميگوييم که ولي به معناي أولي الأمر است. قرآن ميگويد از يهود و نصاري، کسي را به عنوان ولي أمر خود قرار ندهيد. چون آنها موحد نيستند و مشرک هستند و دشمني سختي با مؤمنين دارند و متّصف به عداوت با مؤمنين هستند و شايستگي ولايت أمري را ندارند و اگر خواستيد در جامعه، کسي را به عنوان ولي أمر انتخاب کنيد، نبايد اين ولي أمر، غير مسلمان باشد. چون، ولايت از آن خداست و به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) داده است و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم به علي بن أبي طالب (عليه السلام) داده است. پس اگر اين آيه را قرينه آيه ولايت قرار دهيم، هيچ منافاتي با هم ندارد. يا در خود صحيح مسلم صراحت دارد که عمر، خطاب به علي و عباس گفت: لما توفّي ابو بکر فقلت أنا وَلِيّ رسول الله و وَلِيّ أبي بکر. وقتي ابوبکر از دنيا رفت، من گفتم: من، ولي و جانشين انتخاب شده پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و ابوبکر هستم. صحيح مسلم، ج5، ص152 در اينجا ولي به چه معناست؟ همين معنا را در آيه ولايت هم داشته باشيد. چرا يک بام و دو هوا صحبت ميکنيد؟ شبهه 7 : بر مردي مدح نمي شود مگر به كاري پسنديده و زكات دادن در ركوع مستحب و محمود نيست، و اگر مستحب بود بايد رسول خدا اين كار را كرده باشد و بر آن ترغيب نموده باشد علي و ديگران همه مكرر انجام دهند پاسخ : در اين آيه دادن زکات و صدقه در حال رکوع مدح نشده بلکه واقعه خارجي دادن زکات در حال رکوع به عنوان نشانه ذکر شده است. شبهه 8 : نماز خود شغلي است كه نبايد شغل ديگري در آن باشد پس چگونه ممكن است كه خداوند بگويد ولي براي شما نيست جز آناني كه در حال ركوع نماز صدقه و زكات بدهند سپس فرموده ي خداوند: (وَيُؤْتُونَ الزَّكَاة) دلالت بر وجوب زكات مي كند. پاسخ : انسان بايد در نماز حضور قلب داشته باشد و از غير خدا منقطع گردد ولي طبيعي است که اين انقطاع در همه نماز ها و در همه مکا ن ها يکسان حاصل نمي شود . معمولا در مناجات ها و در نماز هاي شب و نمازهايي که اولياي خدا در خلوت هاي خود مي خوانند ، انقطاع هايي به طور کامل حاصل مي شود اما در نماز هاي جماعت و نماز هايي که در مسجد و در ملاء عام مي خوانند ، شرايط براي پيدا شدن چنين انقطاع هايي مهيا نيست . توجه اجمالي به اطراف و با خبر شدن از اتفاقات پيرامون با توجه به نماز و حضور قلب، منافات ندارد . اگر امام در مسجد نماز مستحب يا واجب مي خواند و نيازمندي مراجعه و تقاضا مي کند و اجابت نمي شود و امام متوجه شده و به او در حال نماز و رکوع کمک مي کند ، با توجه به عبادت منافات ندارد بلکه خودش عبادتي است که در ضمن عبادت ديگر واقع شده و نشان از توجه انجام دهنده به کسب رضاي خدا دارد. شبهه 9 : اميرالمؤمنين (عليه السلام)، ثروت نداشته است. شما شيعيان در تاريخ نوشتهايد که اميرالمؤمنين (عليه السلام) از مال دنيا، چيزي را نداشته است. کسي که زکات نقره ميدهد، بايد ثروت کلاني از نقره داشته باشد تا بتواند از آن زکات بدهد. خود نقره، حتما بايد به نصاب برسد و از حد نصاب هم سال بگذرد تا بر آن، زکات واجب شود. اميرالمؤمنين (عليه السلام) اينچنين نبوده است. پاسخ : کلمه زکات که در اينجا آمده است، همان معناي مصطلح نيست. اول شما ثابت کنيد که به همان معناي مصطلح است، سپس اشکال کنيد. مراد از زکات، معناي لغوي آن است که به معناي طهارت و نمو و برکت و مدح است. در قرآن هم از اين تعابير، زياد به کار رفته است. در رابطه با حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب (عليهم السلام) آمده است: وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ (سوره أنبياء/آيه73( در مورد حضرت اسماعيل (عليه السلام) آمده است: وَ كَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ كَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا (سوره مريم/آيه55( خيلي واضح و روشن است که زکات در شرايع گذشته، به اين شکلي که ما داريم نبوده است؛ يعني کسي که گندم و جو و طلا و نقرهاش به حد نصاب برسد. بلکه مراد از زکات، همان معناي لُغَوي است که اينها پاک ميساختند و نمو ميدادند و برکت ميآوردند. همانطوري که نمازهاي آنها هم مانند نمازهاي ما نبوده است و شايد نماز در آنها، به معناي دعا و نيايش باشد. همچنين در اين آيه: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى ـ وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (سوره أعلى/آيات14ـ15) آيا در اينجا هم منظور کسي که زکات مالش را بيرون آورد؟ يا کسي که خودش را پاک و تزکيه کرد؟ در اين آيه چطور: الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّى (سوره ليل/آيه18) پس، کلمه زکات در اينجا، ثابت نيست که به معناي زکات مصطلح و اخراج مال معين از اموالي که به حد نصاب رسيده است، باشد. شما از کجا ميگوييد که علي بن أبي طالب (عليه السلام) در اين حد، اموال نداشت؟ آقا اميرالمؤمنين (عليه السلام) در زمان نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، همانند ديگر مجاهدين در جنگها شرکت ميکردند و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم غنائم جنگي را بين همه توزيع ميکرد و از جمله آنها، اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود که از اين غنائم ميگرفت. شايد در بعضي از اين موارد، چندين برابر حد نصاب، در اختيار اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرار ميگرفت. شايد اميرالمؤمنين (عليه السلام) به خاطر اينکه آن اموال در اختيارش بود، زکات متعلق به آن اموال را داده است، چون در غنائم، لازم نيست که سال بر آن بگذرد. مانند خمس در أرباح مکاسب که مستحب است کسي که ربح ميکند، خمس خود را در همان روز بدهد. در زکات نقدين، اميرالمؤمنين (عليه السلام) منتظر اين نبود که سال بر آن بگذرد، در همان لحظه، زکات آن را حساب کرده و به سائل داده است. اينها همه بهانههاي بنياسرائيلي است. اينکه اميرالمؤمنين (عليه السلام) فقير بوده، نه، اميرالمؤمنين (عليه السلام) نميخواست مالي بر مال انباشته کند. خود حضرت در نامه 45 نهج البلاغه که به عثمان بن حنيف مينويسد، ميگويد: قسم به خدا! اگر بخواهم از بهترين و لذيذتري غذاها بخورم و بهترين و گرانقيمتترين لباسها را بپوشم، ميپوشيدم و مانعي ندارم. ولي هيهات که فرزند أبي طالب اسير دنيا شود و مالي را بر مالي اضافه کند، حال آنکه در کشور اسلامي، افرادي هستند که نان سير خوردن را به ياد ندارند و لباس کافي که خود را بپوشانند، در اختيار ندارند. مرضي بالاتر از اين نيست که يک نفر شب را با شکم سير بخوابد، ولي در اطراف او، افرادي باشند که از گرسنگي، خواب به چشمشان نميرود. شبهه 10 : بيشتر فقهاي گفته اند انگشتر دادن كفايت از زكات نمينمايد و تكليف زكات را ساقط نمينمايد، مگر آنكه كسي بگويد در حلي و زينت آلات نيز زكات واجب است، و اما كسي كه قيمت را شرط ميداند، پس در نماز نميتوان تعيين بهاء و قيمت يابي نمود. پاسخ : زکات در قرآن به زکات واجب و صدقه مستحب اطلاق مي شود . اطلاق زکات به زکات واجب اصطلاح متشرعه است که با توجه به کثرت استعمال، بعدها پيدا شده اما در قرآن زکات به معناي عام يعني صدقه واجب و مستحب اطلاق مي گردد که نمونه هاي آن بسيار است. در اين آيه هم صدقه مستحب منظور است ،نه صدقه واجب . بحث از اين که قيمت کافي نيست و يا امام چگونه در نماز محاسبه کرد و... ، همه بحث هاي بي جا است. نيازمندي تقاضاي کمک کرده و اجابت نشده و امام تنها دارايي اش در آن حال يعني انگشتر اش را به او بخشيده است. شبهه 11 : اين آيه مانند آيات ديگري كه درباره ي زكات نازل شده ميباشد از جمله آيه ي 43 سوره ي بقره كه مي فرمايد: (وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ) و كسي احتمال نداده كه فقط درباره يك نفر باشد پاسخ : اين آيه توصيف فردي است که در جنب خدا و رسول ولايت دارد و در مقام اين نيست که بگويد نماز و زکات واجب است و بايد اقامه و پرداخت شود ؛ ولي آيه "اقيموا الصلاة و آتوا الزکاة و ارکعوا مع الراکعين " با صيغه امر بيان سه تکليف واجب است که عبارتند از اقامه نماز و دادن زکات ورکوع و همراهي کردن با رکوع کنندگان. اين دو آيه دو مطلب جداگانه اند و تشابهي با هم ندارند. شبهه 12 : آنكه در حديث ثعلبي الفاظي است كه با توجه به آنها روشن ميشود كه پيامبر چنين نفرمود: زيرا علي قائد تمام نيكوكاران و برره، و قاتل تمام كفار و كفره نبوده است بلكه براي اين امت خدا محمدr را رسول قرار داده، و همچنين قتل كفار همه بدست علي نبوده بلكه بعضي را علي و بعضي را ساير مجاهديني كه قتال كردند به قتل رساندند و همچنين است جملات ديگر حديث ((مانند منصور من نصره و مخذول من خذله)) يعني منصور كسي است كه علي را ياري كند و مخذول و خوار كسي است كه علي را خوار كند و اگر اين حق و صحيح بود بايد تمام خلفاء و اصحاب رسولr كه به قول شما او را مخذول كرده و حق او را گرفتند و ياريش نكردند مخذول باشند و شما منصور و حال آنكه آنان منصور بودند و بلاد كفار از فارس و روم و مصر و غيره را فتح كردند، شيعه ميگويد امت او را مخذول كردند تا آنكه عثمان كشته شد و معلوم است كه امت قبل از كشته شدن عثمان همه منصور و مؤيد و سربلند بودند و چون عثمان كشته شد امت متفرق و مخذول گرديد، حزبي با علي، و حزبي عليه علي، و حزبي گوشه گير نه طرفدار و نه مخالف علي شدند، و نيز معلوم است كه ايمان مردم و اطاعتشان بخاطر علي نبود تا كمر رسول خداr به واسطه ي علي محكم شده باشد خدا رسول خود را به ياري خود و مؤمنين عزيز نمود، و چنين نبود كه فقط علي به ياري پيغمبرr اختصاص داشته و ديگران او را ياري نكرده باشند. و همچنين ايمان مردم به پيامبرr بخاطر علي و دعوت او نبود. ولي بني اسراييل هارون را دوست مي داشتند و از موسي هراس داشتند و به واسطه ي، هارون به موسي نزديك مي شدند، و بين دلهايشان الفت ميگرفت، پس علي را نميتوان به هارون تشبيه نمود، در حاليكه شيعيان ميگويند كه مسلمين علي را دشمن داشتند و بخاطر بغض با او بيعت نكردند و نص رسولr را كتمان كردند، بنابراين رسول خداr محتاج به علي نبود آن چنانكه موسي به هارون احتياج داشت، پس چگونه رسول خدا جل جلاله گفت به واسطه ي علي كمرم را محكم كن، و اين ابوبكر است كه بدست او پنج نفر از عشره ي مبشره كه از بزرگان و ياوران رسولr بودند ايمان آوردند، يعني عثمان و طلحه و سعد بن ابي وقاص و ابوعبيده و عبدالرحمن بن عوف به راهنمايي ابوبكر مسلمان شدند و كسي از سابقين را ما نديديم كه بدست علي مسلمان شده باشد. و اين مصعب بن عمير از سابقين است كه بدست او اسيد بن حضير و سعد بن معاذ و ببركت او بزرگان انصار مسلمان شدند. پاسخ : ثعلبي مي گويد که پيامبر علي را به عنوان "قائد البرره و قاتل الکفره و منصور من نصره و مخذول من خذله" معرفي کرده و حال آنکه اين اوصاف حاصل نشده است. اولا پيامبر در غدير و در جاهاي ديگر اين مطالب را با الفاظ تقاضا از خدا خواست .خدا هم قطعا دعاي پيامبرش را اجابت مي کند . با توجه به اجابت خدا ،پيامبر اين خبر ها را داده ؛گيرم پيامبر دروغ بگويد اما آن که اين ها را واقع شده نمي داند ، آيا انکار دارد که علي پيشواي نيکوکاران است ؟ اگر کساني علي را به پيشوايي نگرفته باشند ، مي توانند ادعاي نيک بودن کنند؟ آيا قاتل کافران بودن علي را انکار مي کند؟ اگر گفتيم علي قاتل کافران است معنايش اين است که همه کافران فقط به دست علي کشته شده باشند ؟ آيا معنايش اين است که جز علي کسي ديگر قاتل کافران نيست ؟ اين اشکال ها آيا جز دليل بي سوادي يا غرض ورزي است؟ آيا اينکه ياور علي ياري شده خدايي است ،معنايش اين است که ياوران علي حاکم و مسلط و پيروز در دنيا باشند يا همين که در آخرت مورد ياري خدايند و در دنيا هم خدا آنان را به پايداري بر اين صراط کمک کرده ، کافي است ؟ آيا اگر دشمنان علي در دنيا مسلط بودند، نشانه آن است که مخذول خدايي نمي باشند؟ اگر اين گونه باشد که همه پيامبران مورد خذلان خدا و همه کافران و نمرود ها و فرعون ها ياري شده خدايي بوده اند چون پيامبران در دنيا مغلوب و کافران در دنيا به ظاهر پيروز بوده اند. اما اينکه ميگويد رسول خدا محتاج به علي نبود ولي موسي به هارون محتاج بود؟ واقعا اين مردکي که خدا او را کور و کر کرده متوجه معناي کلامش هست؟ آيا اگر موسي تقاضاي همراهي برادرش را از خدا دارد، براي رفع نياز خودش است يا براي اين که در اداي رسالت قوي تر باشد؟ مگر اين تقاضاي موسي به بيان قرآن نيست: اجعل لي وزيرا من اهلي هارون اخي اشدد به ازري و اشرکه في امري کي نسبحک کثيرا و نذکرک کثيرا (2( رب اني قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون و اخي هارون هو افصح مني لسانا فارسله معي رداّ يصدقني اني اخاف ان يکذبون(3) کجا سخن از اين است که بني اسرائيل از موسي مي ترسيدند و.. شبهه 13 : ايشان ولي و مولي را در اين خبر بمعني متصرف در امور و زعامت گرفته در حاليكه اين بر خلاف واقع است، خداي تعالي در سوره ي تحريم آيه ي 4 فرموده: (فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ) كه بيان نموده خدا و جبريل و صالح مؤمنين مولاي رسولند در حاليكه صالح مؤمنين كه مولاي پيامبر بردند چنين نبود كه بر رسول خدا زعامت و ولايت بمعني امارت داشته و متصرف در رسول خداباشند، و خداي تعالي هر جا وصف ولايت را براي بندگان مومن نسبت به يكديگر آورده او از ايشان مدح نموده، به معني دوستي و ياوري ايشان نسبت به يكديگر است چنانكه در سوره ي توبه آيه ي 71 فرموده: (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر) پس هر مؤمني ياور و ولي مؤمنان ديگر است. و همچنين هر مؤمن با تقوايي ولي خدا و خدا ولي اوست چنانكه در سوره ي يونس فرموده (أَلا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ) و در آيات قرآني جايي نيامده كه در آن كلمه ((ولي)) و ((مولي)) به معني متصرف در امور و كسي متولي بر ديگري باشد، پس امير را والي گويند، اما ولي ناميده نمي شود، و لذا اختلاف شده كه در نماز بر جنازه ي ميت هرگاه والي و ولي جمع شدند كداميك مقدم اند؟ پس ولي در آيات ضد عداوت است و موالات ضد معادات ميباشد. پاسخ : در اين که "ولي" در اين آيه و آيات و احاديث مشابه از جمله حديث غدير فقط به معناي سرپرست است ، به کتب تفاسير مراجعه کنيد- . اين که خدا و رسول و مومنان را دوست بداريد که چيز جديدي نيست تا خدا آن را با لفظ فقط بيان کند و پيامبر براي اعلامش در گرماي نيمروز هزاران نفر را در گرماي بيابان نگه دارد و نگران از بيان آن باشد و ... اگر اين لفظ که چند معنا دارد، در آيه اي به معناي دوست و ياور و... آمده ، دليل نيست که در اين آيه هم بدان معنا باشد . بايد به قراين حالي و مقالي مراجعه کرد و معنا را روشن نمود. براي روشن شدن بيشتر بي اساسي اشکال ها به ترجمه الميزان ،ج5،ص635-642 و رهبري امام علي ...، ص282-287 و ديگر کتب تفسير مراجعه کنيد. شبهه 14 : ثعلبي يکي از علماي اهل سنت که ايه ولايت را در حق حضرت علي عليه السلام ميداند ، حاطب ليل ( هيزم جمع کن : يعني دقت نميکرده و حديث درست و اشتباه را گرد اوري ميکرده است) بوده است. پاسخ : ابواسحاق ثعلبي، از بزرگان اهل سنت و صاحب تفسير معروف الكشف والبيان، يكى از كسانى است كه حاطب ليل لقب گرفته است. ابن تيميه حرانى در منهاج السنة در باره او مىگويد: تمام دانشمندان اتفاق نظر دارند كه ثعلبى وامثال او، هم روايات صحيح نقل كردهاند و هم ضعيف، و نيز پذيرش هر روايتى را كه ثعلبى نقل كرده، لازم نمىدانند؛ از اين رو به ثعلبى و افرادى همانند او، حاطب ليل گفتهاند؛ چون هرچه يافته و ديدهاند؛ چه صحيح و يا غير صحيح نقل و روايت كردهاند؛ اگرچه بيشتر رواياتشان صحيح است؛ ولى در بين آن به اتفاق علما اخبار دروغ هم وجود دارد. الحراني، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 7، ص 90، تحقيق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ. در حالى كه ذهبى از او تجليل فراوان كرده و مىنويسد: (أحمد بن محمد بن إبراهيم) أبو إسحاق النيسابوري الثعلبي، صاحب التفسير. كان أوحد زمانه في علم القرآن... كان واعظا حافظا عالما، بارعا في العربي، موثقا. أخذ عنه: أبو الحسن الواحدي. وقد جاء عن أبي القاسم القشيري قال: رأيت رب العزة في المنام وهو يخاطبني وأخاطبه، فكان في أثناء ذلك أن قال الرب جل اسمه: أقبل الرجل الصالح. فالتفت فإذا أحمد الثعلبي مقبل. ثعلبى صاحب تفسير، يگانه دورانش در علوم و دانشهاى قرآن... واعظ، دانشمند و حافظ وسرآمد دردانش عربى و مورد اعتماد بود كه ابوالحسن واحدى از وى حديث نقل مىكرده است. از ابوالقاسم قشيرى نقل است كه گفت: خداوند بزرگ مرتبه را درخواب ديدم كه با من سخن مىگفت و من با او سخن مىگفتم، در اين بين خداوند فرمود: اين مرد صالح را درياب، نگاه كردم ديدم احمد ثعلبى است. الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 29، ص 186، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م. در تذكرة الحفاظ به او لقب «علامه» داده و مىنويسد: ومات في سنة سبع [وعشرين وأربع مائة] العلامة أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم النيسابوري الثعلبي المفسر في المحرم. علامه ابواسحاق احمد بن محمد بن ابراهيم نيسابورى ثعلبي، مفسر قرآن، در محرم سال 427هـ از دنيا رفت. الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 1090، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى. ابن خلكان مىنويسد: الثعلبي أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم الثعلبي النيسابوري المفسر المشهور كان أوحد زمانه في علم التفسير وصنف التفسير الكبير الذي فاق غيره من التفاسير. ثعلبى صاحب تفسير مشهور، در دانش تفسير يگانه زمانش بود، او تفسير كبيرش را نوشت كه بر تمام تفاسير برترى يافت. إبن خلكان، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر (متوفاي681هـ)، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، ج 1، ص 79، تحقيق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان. شبيه همين سخن را صفدى در الوافى بالوفيات، ج7، ص201 گفته است. جلال الدين سيوطى در طبقات المفسرين مىنويسد: أحمد ابن محمد بن إبراهيم أبو إسحاق النيسابوري الثعلبي صاحب التفسير المشهور والعرائس في قصص الأنبياء كان أوحد زمانه في علم القرآن عالما بارعا في العربية حافظا موثقا. ثعلبى صاحب تفسير مشهور و كتاب عرائس پيرامون قصص پيامبران، در دانش قرآن يگانه زمان، دانشمندى عميق در علوم عربى و حافظ و مورد اعتماد بود. السيوطي، عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، طبقات المفسرين، ج 1، ص 28، تحقيق: علي محمد عمر، ناشر: مكتبة وهبة - القاهرة - 1396، الطبعة: الأولى. حال بررسي کنيم که ايا خود ابن تيميه گه به قول بزرگان اهل سنت خدا او را کور و کر (باطني) کرده است هيزم جمع کن شب بوده است يا نه ؟ ابن تيميه حراني، مؤسس و تئوريسين فكرى وهابيت نيز از كسانى است كه «حاطب ليل» لقب گرفته است و اين افتخار نصيب ايشان نيز شده است. تقى الدين حصنى دمشقى در دفع شبه من شبه مىنويسد: كلام إبن تيمية في الإستواء ووثوب الناس عليه: ابوالحسن علي دمشقي، در صحن مسجد جامع اموى از پدرش نقل كرد كه گفت: ما در مجلس ابن تيميه بوديم كه سخن از نشستن خدا بر عرش به ميان آمد، گفت: خداوند همانگونه كه من اينجا نشستهام، نشسته است، مردم به وى حمله ور شدند و او را از منبر به زير آوردند و با مشت و لگد به جانش افتادند و نزد قاضى بردند. دانشمندان گردآمدند و از وى پرسيدند كه به چه دليل اين سخن را گفتهاى؟ گفت: به دليل سخن خداوند «الرحمن علي العرش استوي» همه خنديدند و فهميدند كه فردى نادان است، بعضى گفتند كه او «حاطب ليل» است. الحصني الدمشقي، تقي الدين أبي بكر (متوفاي: 829هـ)، دفع شبه من شبه وتمرد، ج 1، ص 41، ناشر: المكتبة الأزهرية للتراث – مصر. پي نوشت: 1.رهبري امام علي در قرآن و سنت،ص283-287. 2. طه(20)،آيه 29-35. 3. قصص(28)،آيه 33-34. منبع: http://shiaanswering.blogfa.com/post-67.aspx http://www.iranmazhabi7.blogfa.com/ اللهم عجل لوليك الفرج ياحق |
11 |
نام و نام خانوادگي: از اهل البيت دفاع کنيم. -
تاريخ: 27 اسفند 89
برخي از مناعدين اسلام مي گويند: اسلام متعلق به 1400 سال پيش است و نبايد در دانشگاه ها از آن صحبت شود. ما مي گوييم: خيلي چيزها قديمي هست و امروزه در دانشگاه ها از آنها حرف زده مي شه. کهکشان ها ، زمين ، انسان ، چهار عمل اصلي رياضي و .................... مگر اينها قديمي نيستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پس چرا در مراکز علمي دنيا در مورد آنها صحبت مي شود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دليلش مشخص است، چون به پيشرفت بشر کمک مي کنه. پس چرا ما نبايد در مورد اسلام _ ديني که از طرف خالق ما براي سعادت بشر فرستاده شده _ حرفي نزنيم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگر بشر به تعاليم ناب اسلام عمل مي کرد اين همه شاهد مصيبت در جهان نبوديم. مگر اسلام چه مي گويد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اسلام ميگه : اي زن و مرد بر تو واجب است که علم بياموزي. نظافت را رعايت کنيد. مسواک بزنيد. دزدي نکنيد. به حقوق ديگران احترام بگذاريد. به ديگران توهين نکنيد. ( حتي به بت هاي بت پرستان ) ظلم نکنيد و به کسي اجازه ندهيد که به شما ظلم کند. به اسير ظلم نکنيد. و ........................... اگر غربي ها به دستورات اسلام عمل مي کردند اين همه دچار بيماري هاي روحي و جسمي و آسيب هاي اجتماعي نبودند. اينها مشکلاتي است که طرفداران فرهنگ غرب هم در داخل با آن مواجه هستند. دشمنان اسلام چون مي دانند که تعاليم اسلام جواب قانع کننده در مقابل اديان تحريف شده و مکتب هاي ساختگي دارد، با بودن تعاليم ناب اسلامي در دانشگاه ها مخالفند. لطفا نسبت به نشر اين مطلب در جامعه اقدام کنيد. http://www.iranmazhabi7.blogfa.com/ اللهم عجل لوليك الفرج ياحق جواب نظر:
|
12 |
نام و نام خانوادگي: حسين -
تاريخ: 02 ارديبهشت 91
غير از وهابي بقيه مسلمانان قبول دارند |
13 |
نام و نام خانوادگي: HKH -
تاريخ: 28 مرداد 91
با سلام؛ مي خواستم بدانم فتواي مراجع شيعه درباره منکر احاديث متواتر چيست؟ جواب نظر: باسلام دوست گرامي آيت الله مكارم مي فرمايند: منكر ضرورى دين كافر است. (كتاب نكاح ج5ص248)اگر انكار متواتر به انكار ضروري دين برگردد منجر به كفر فرد مي شود البته بايد از روي توجه باشد. موفق باشيد گروه اسخ به شيهات (1) |
14 |
نام و نام خانوادگي: محمد رضا خاکسار -
تاريخ: 29 مرداد 91
بخاري به سند خود از پيامبر نقل ميکند که فرمود: المهدي حق و هو من ولد فاطمه (س) : مهدي حق است و او از اولاد فاطمه است. (تاريخ بخاري - جلد 3 - صفحه 346) ( سنن ابي داوود - جلد 4 - صفحه 107) |
15 |
نام و نام خانوادگي: حسين -
تاريخ: 05 شهريور 91
لعنت خدا بر وهابي ازخدا بي خبر که همه چيز را انکار ميکنه ظهور مهدي از محتومات است که در قران مجيد به ان اشاراتي شده است بقيه الله خير لکم ان کنتم مومنين والذين يومنون بلغيب ....... وامثال اينها دلالت بر وجود حضرت مهدي است که بيش از 200 ايه در قران اشاره شده است |
16 |
نام و نام خانوادگي: حسين -
تاريخ: 14 شهريور 91
مهدي موعود را کسي منکر نيست غير ازنواصب وخوارج ووهابي ملعون خدمتي وهاشمي وحسيني ازشبکه کلمه هر جا هستيد خدا لعنتتان کند |